آبرویم ز آتش سودای خوبان شد به باد
خاک بر سر می کنم از دست ایشان داد داد
زلف تو سرمایه عمر دراز است، ای پسر
زانکه از سودای زلفت می رود عمرم به باد
از شب غم بر سر من صبح پیری می دمد
حبذا عهد جوانی، گوییا آن بود باد
زین صفت کز آتش دل دود بر سر می رود
روشن است این کاخرم باید چو شمع از پا فتاد
ای که برکندی دل از پیمان یاران قدیم
گاه گاهت یاد باید کرد از عهد وداد
بخت یارت شد، مبارک طالع فیروز روز
نیک بختی مقبلی کو را قبولت دست داد
خسرو از دوران گیتی محنت و غم دید و بس
دولت او بود و بخت او که از مادر نزاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار از آسیبی که به خاطر عشق و زیبایی محبوب به او رسیده، سخن میگوید. او احساس میکند که آبرویش به خاطر عشق به معشوق به باد رفته و از غم ناشی از این عشق، عمرش به بطالت میگذرد. زلف محبوب را به عنوان سرمایهٔ عمرش میداند و با حسرت به جوانی و روزهای شاد زندگی مینگرد. همچنین به یادآوری عهد و پیمان با دوستانش اشاره میکند و در نهایت به بخت و روزگار خوش کسانی که طالع خوبی دارند، اشاره مینماید. شاعر حس رنج و اندوه ناشی از عشق و فراق را به زیبایی تصویر میکند.
هوش مصنوعی: آبرو و اعتبار من به خاطر عشق به زیبارویان در حال نابودی است و از شدت غم و ناامیدی بر سر خود خاک میریزم.
هوش مصنوعی: زلف تو، به مانند داری از عمر من است، ای جوان، زیرا شوق و آرزوی زلفت باعث میشود عمرم به هدر برود.
هوش مصنوعی: از شب غم، صبح پیری بر من خاکستر مینشانَد، چه خوب بود که مثل گذشته جوانی باقی میماند، گویی آن روزها فقط نسیمی بود که گذشت.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی از عشق و دلتنگی میپردازد. شعری به تصویر میکشد که چگونه آتش عشق در دل به دود تبدیل میشود و نشان میدهد که در نهایت، وقتی که آدمی از پا میافتد و خستگی به او غلبه میکند، مانند شمعی که در اثر سوختن خاموش میشود، باید روشن و شفاف باشد. به نوعی، این احساس عمیق و درونی را نشان میدهد که گرچه ممکن است فردی دچار رنج و درد شود، اما هویت و وجود او به زیبایی و روشنی باقی میماند.
هوش مصنوعی: ای کسی که از دوستداشتن و عهد و پیمان با رفقای قدیمیات دست کشیدی، گاهی باید به یاد آن عهد و وفا بیفتی.
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت به یاریات بیاید، خوشا آن روزی که شانس به تو روی بیاورد و تو را بپذیرد.
هوش مصنوعی: خسرو در طول زندگی خود فقط درد و رنج را تجربه کرده و هیچ چیزی جز شانس و خوششانسی برای او وجود نداشت که از مادر نصیبش نشده بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جاودانه خواجه هر خواجه ای حجاج باد
برترین مهتر به کهتر کهترش محتاج باد
جاودانه خواجه هر خواجه ای حجاج باد
برترین مهتر به کهتر کهترش محتاج باد
جاودانه خواجه هر خواجه ای حجاج باد
[...]
چون قلم بست او میان در هجو تو لیکن دهانش
چون دوات از گفتههای خویشتن پر لوش باد
آنچه ایزد خواست کرد و آنچه مردم خواست داد
شاه را بالنده کرد و تن درستش کرد شاد
شاه را تابنده کرد آن تندرستی در بزه
شد تنش پالوده چون از باده آسوده لاد
هست پنجاه و سه سالش داد پنجاه و سه تب
[...]
این مبارک پی بنای محکم گردون نهان
کرده شاگردیش گردون خوانده او را اوستاد
روز و شب در آفتاب و سایه اقبال و بخت
جای ابراهیم بن مسعود ابراهیم باد
مشرق میدان شاه دین فروز دین پرست
[...]
در معزالدین ملکشاه آفتاب دین و داد
روز عید روزهداران فرخ و فرخنده باد
خسرو پیروزبخت و داور یزدانپرست
شاه خاقان گوهر و سلطان سلجوقی نژاد
کاست از عالم ستم تا لاجرم شاهی فزود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.