گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

باز از رندی علم بر آسمان خواهم کشید

روز پیری جام با یار جوان خواهم کشید

تیر غمزه ترک چشمش از کمان ابروان

سوی سینه گر گشاید، من به جان خواهم کشید

پیشکش آرند هر یک سیم و زر در پیش او

من دل پر خون و جان ناتوان خواهم کشید

بگذر، ای ناصح، ز من امروز بگذارم که باز

جامی می بر روی یار مهربان خواهم کشید

گر مددگاری رسد از اخترا مسعود من

امشب از لعل لبش راح روان خواهم کشید

سوی خسرو التفاتی گر نماید آن سوار

زیر پایش سر چو خاک آستان خواهم کشید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

من ز جانان گر چه صد اندوه جان خواهم کشید

تا نپنداری که خود را بر کران خواهم کشید

مردمان، از من چه می خواهید آخر، وه که من

پای از کویش به گفت مردمان خواهم کشید

بیش ازین نبود که بکشندم، بخواهم مست رفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه