گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

عاشقان تو ز تو تا صبح در خونابه اند

گر چه بهتر مصلحت پیشت به لاغ و لابه اند

زار می نالند و مستانند، اگر جامی بود

گر چه هر شب تا سحر چون ماهیی برتابه اند

چنگ من ناله است می خون جگر و اصحاب تو

همنشین بربط و همزانوی قرابه اند

تا تو دست جود بگشادی، فلک بیکار ماند

اختران در هفت گنبد صورت گرمابه اند

آفت خسرو شدند این هر دو چشم و لاجرم

من ز شان در خون و شان از خویش در خونابه اند