گنجور

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

زود به کردم من بی‌صبر داغ خویش را

اول شب می‌کشد مفلس چراغ خویش را

گر نباشد زخم شمشیرم حمایل گو مباش

هیکل تن کرده‌ام چون لاله داغ خویش را

می‌گساران دیگر و خونابه‌نوشان دیگرند

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

تا ز رویش گلستان کردم نگاه خویش را

خود زدم آتش به دست خود گیاه خویش را

شکوه‌ای در دل گذشت از هجر او تیغم سزاست

هیچ‌کس چون خود نمی‌داند گناه خویش را

همچو خواب‌آلوده از کاروان افتاده دور

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

کو سرانجامی که شب روشن کنم کاشانه را

آورم شمع و بدست آرم دل پروانه را

بی لبت در پای گلبن بس که خالی مانده‌است

می‌کند بلبل خیال آشیان پیمانه را

کلبه ما بی‌سرانجامان چراغی گو مدار

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

داده عشقم باده نابی که می‌سوزد مرا

خورده‌ام از جام خضر آبی که می‌سوزد مرا

شب فغانم رفته بود از یاد مطرب صبح‌دم

زد به تار چنگ مضرابی که می‌سوزد مرا

تازه عاشق گشته‌ام چشمم ز خون دل پر است

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

شد دهان شکرگو هر زخم نخجیر ترا

صید پیکان‌خورده داند لذت تیر ترا

جز حدیث بیستون در بزم شیرین نگذرد

آفرین ای ناله فرهاد تاثیر ترا

جور کن چندان که بتوانی که روز بازخواست

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

چند سوزد برق غم مشتی خس و خاشاک را

آتشی خواهم که سوزد خرمن افلاک را

چشم ما پاک است چون خورشید از آلودگی

دامن پاکی بود شایسته چشم پاک را

شوق آتش تا نسازد خلق را گرم گناه

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

لب شود ریش ار برد نام دل افگار ما

آستین سوزد اگر چیند نم از رخسار ما

سبحه بر کف، توبه بر لب، دل پر از ذوق گناه

معصیت را خنده می‌آید ز استغفار ما

نشکفد در سینه دل بی زخم تیغ غمزه‌ای

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

رغیرتم پوشیده از چشم بدان، خوب مرا

داده جا در پرده دل طفل محجوب مرا

مدعی بر خویش می‌پیچد چو مکتوب از حسد

ناگرفت از دست قاصد یار مکتوب مرا

عکس رویش را زچشم آیینه دل جذب کرد

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

داد گلبن در چمن یاد از گل‌افشانی مرا

بلبلان کردند تعلیم غزل‌خوانی مرا

راز من چون نقش پیشانی ز کس پوشیده نیست

از ازل بازست چون آیینه پیشانی مرا

هر طرف هنگامه‌ای گرم است از من همچو شمع

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

شب شود روز از خیال عارض جانان ما

شمع گو منت منه بر کلبه احزان ما

بر لب استغفار و در دل نقش روی و زلف یار

بت درون پیرهن می‌پرورد ایمان ما

دست ما تا با گریبان پاره‌کردن کرده خو

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

چند باشد دل ز وصل دل‌ربایی بی‌نصیب

چند باشد گوشم از آواز پایی بی‌نصیب

رخ مپوش از من گهِ نظّاره این عیب است عیب

کز سر خوان کریم آید گدایی بی‌نصیب

چند آیم بر سر راه و ز بیم خوی تو

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

شد بهار از توبه‌کردن بایدم اکنون گذشت

می‌رسد گل چون توان از باده گلگون گذشت؟

من که شمع محفل قربم سراپا سوختم

حال بیرون‌ماندگان بزم، یا رب چون گذشت؟

خواستم بر یاد بالای تو چشمی تر کنم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

هرکه امشب می نمی‌نوشد به ما منسوب نیست

پارسا در حلقه مستان نشستن خوب نیست

در چنین فصلی که بلبل مست و گلشن پرگل است

گر همه پیمانه عمرست خالی خوب نیست

سرنوشتم را قضا از بس پریشان زد رقم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

دل یکی وز هر طرف بر سینه داغ دیگری‌ست

بهر یک پروانه از هر سو چراغ دیگری‌ست

هر طرف رنگی دگر برمی‌کند نظّاره‌اش

ساقی ما گل‌گل امشب از ایاغ دیگری‌ست

آنکه او را روز و شب در کعبه می‌جویی سراغ

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

بی تو شب تا روز چون شمعم به چشم تر گذشت

اشک دامانم گرفت و آتشم از سر گذشت

بر سر راهش ندارم لذتی از انتظار

یار پنداری که امروز از ره دیگر گذشت

آنکه مشکل بود عمری حالم از نادیدنش

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

گشته پنهان از نظر آن‌کس که صیاد من است

عالمی را برده از یاد آنکه در یاد من است

هر که رُفت از دل غباری بر دلم آمد نشست

هرکجا گم شد غمی در محنت‌آباد من است

ناله‌ای کردم برآمد شیون از صحن چمن

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

آسمان پوشیده نیلی جان من غمناک چیست

دیگری دارد مصیبت بر سر من خاک چیست

هر طرف هست آرزویی در دل صدپاره‌ام

در میان لاله و گل اینقدر خاشاک چیست

بر شهید دیگری تیغ‌آزمودن خوب نیست

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

از زبان من غرض گو گرنه حرفی تازه بست

بار اوراق تغافل را چرا شیرازه بست؟

ای که گویی نیست با معشوق کاری عشق را

محمل لیلی که غیر از عشق بر جمازه بست؟

در تماشای در و دیوار کوی ساقیان

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

عشق را چون شعله غیر از سوختن دربار نیست

هرکه شد ز اهل سلامت مرد این بازار نیست

کاش یک بار افتدش بر گلشن کویت گذر

آنکه گوید سرو را پا هست چون رفتار نیست؟

ماجرای عشق چندان هست کایشان را بس است

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

آنکه دایم می‌خراشد سینه ما ناخن است

خارخار سینه ما را مداوا ناخن است

زاهد و ترسا ز من هر یک به نوعی راضی‌اند

می‌گشایم عقده از هر رشته‌ای تا ناخن است

عشق اگر باشد کشد هر لاغری صد کوه غم

[...]

قدسی مشهدی
 
 
۱
۲
۳
۶
sunny dark_mode