گنجور

 
قدسی مشهدی

شد دهان شکرگو هر زخم نخجیر ترا

صید پیکان‌خورده داند لذت تیر ترا

جز حدیث بیستون در بزم شیرین نگذرد

آفرین ای ناله فرهاد تاثیر ترا

جور کن چندان که بتوانی که روز بازخواست

بر زبان شکوه شکر آید عنان‌گیر ترا

از چه خاکی ای دل ویران که از روز ازل

هیچ‌کس از پیش خود نگرفت تعمیر ترا

بر در دیوانگی زد بر سر کوی تو دل

تا به گردن افکند زلف چو زنجیر ترا

صید دل نزدیک و تیر غمزه دائم در کمان

ای شکارانداز باعث چیست تاخیر ترا؟

گر خطایی رفت قدسی حرف نومیدی مزن

کی کریمان بر تو می‌گیرند تقصیر ترا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode