گنجور

 
قدسی مشهدی

هرکه امشب می نمی‌نوشد به ما منسوب نیست

پارسا در حلقه مستان نشستن خوب نیست

در چنین فصلی که بلبل مست و گلشن پرگل است

گر همه پیمانه عمرست خالی خوب نیست

سرنوشتم را قضا از بس پریشان زد رقم

هرکه خواندش گفت مضمونی درین مکتوب نیست

کام‌جویان رشک بر حال زلیخا می‌برند

چشم ما جز در قفای گریه یعقوب نیست

در بیابان تمنا هر قدم دیوانه‌ایست

لیک مجنون تو بودن کار هر مجذوب نیست

ابتلای عشق را مپسند جز بر جان من

در بلا هر جورکش را طاقت ایوب نیست

نقش چشم خویش بر بال کبوتر می‌کشم

طالب دیدار را زین خوب‌تر مکتوب نیست

تا از دل خون پر بود مگذار خالی دیده را

شیشه تا پر مِی بود پیمانه خالی خوب نیست

از سر کوی تو قدسی سوی گلشن کی رود؟

جلوه سرو و سمن چون جلوه محبوب نیست