گنجور

 
قدسی مشهدی

آسمان پوشیده نیلی جان من غمناک چیست

دیگری دارد مصیبت بر سر من خاک چیست

هر طرف هست آرزویی در دل صدپاره‌ام

در میان لاله و گل اینقدر خاشاک چیست

بر شهید دیگری تیغ‌آزمودن خوب نیست

عشق ما را بس بود بی‌مهری افلاک چیست

سنبل و گل پرده تا برداشتی دانسته‌اند

زلف عنبربو کدام و روی آتشناک چیست

گر نظر با غیر بودش چون دل من شاد شد؟

تیغ اگر بر دیگری زد سینه من چاک چیست

در حریم وصل خود منع دلم از غم مکن

غنچه می‌داند که در گلشن دل غمناک چیست

آنکه هرگز برنمی‌دارد قدم از دیده‌ام

حیرتی دارم که نقش پای او بر خاک چیست

دیده گریان خود تا دیده‌ام دانسته‌ام

با همه آلوده دامانی نگاه پاک چیست

ای سراپا عشوه گاهی جلوه‌ای در کار ما

بر سر گنجی نشسته اینقدر امساک چیست

دل به زلفش بسته‌ای قدسی چه می‌خواهی دگر

صید بسمل‌گشته را معراج جز فتراک چیست