گنجور

 
قدسی مشهدی

چند سوزد برق غم مشتی خس و خاشاک را

آتشی خواهم که سوزد خرمن افلاک را

چشم ما پاک است چون خورشید از آلودگی

دامن پاکی بود شایسته چشم پاک را

شوق آتش تا نسازد خلق را گرم گناه

چون برون آیی بپوش آن روی آتشناک را

بهر قتل عشق‌بازان دیر می‌آید اجل

رخصت یک غمزه فرما نرگس چالاک را

بر سر خاک شهیدان بیش از این قدسی منال

چند دردسر دهی آسودگان خاک را