گنجور

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

چو کلک صنع چنین رفت بر صحیفه «کن »

مگیر خرده بر ارباب عشق و عیب مکن

خراش سینه من باورت کجا افتد

که رنج بینی اگر پشت خاری از ناخن

حدیث قد تو گفتن، به شرح ناید راست

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

تا خط تو برطرف مه آورد شبیخون

از دیده روانست به هر نیم شبی خون

خطی است به خون گل سیراب نوشته

آن سبزه نو رسته بر آن عارض گلگون

سنگی که زدی بر سر ما بیجهتی نیست

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

بر طرف مهت غالیه خم به خم است این

یا بر ورق لاله ز سنبل رقم است این؟

گفتی که: فلان هم ز سگانست در این کوی

ای من سگ کوی تو، چه لطف و کرم است این

عمری به سر این مرحله پیمودم و آخر

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

باده گلرنگست و ساقی یار و نوروزی چنین

دیده روشن کن بروی مجلس افروزی چنین

دوست با ما در مقام خشم و دنبالش رقیب

یار ما بد مهر و دنبالش بدآموزی چنین

آفتابی بود حسنت، سایه از ما برگفت

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

ما حق شناس پیر مغانیم و دیر او

خالی نه ایم یک نفس از ذکر خیر او

می خور برغم دهر، که خون تو میخورند

کیوان دیر دور و مه زود سیر او

ساقی بیا که ملک سلیمان بباد رفت

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

عیسی دم است یار و دلم ناتوان از او

آن به که درد خویش ندارم نهان از او

بر ره چو دید چهره زردم، بناز گفت،

تا چند دردسر کشد این آستان از او

عاشق که دم زند ز وفا، خون بریزیش

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

ای غنچه را خون در جگر، از لعل رنگ‌آمیز تو

عشاق را جان در خطر، از صلح جنگ‌آمیز تو

رویت مه ناکاسته، خط سبزه نوخاسته

شکل غریب آراسته، نقاش رنگ‌آمیز تو

گفتی: گل وصلی دهم، خاری ندیدم از تو هم

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

ای در درون خسته نشان خدنگ تو

جانم جراحت از مژه تیز چنگ تو

گر لطف می‌نمایی وگر تیغ می‌زنی

گردن نهاده‌ام چو اسیران به جنگ تو

ما خود فتاده‌ایم، ز ما برمدار دل

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

رخ تو رشک مه و آفتاب شد هر دو

به خنده لعل تو نقل و شراب شد هر دو

چو دور شد لب و چشم توام ز پیش نظر

ز دیده و دلم آرام و خواب شد هر دو

متاع صبر و سلامت که داشتم زین پیش

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

ای باد صبحدم، خبر یار من بگو

با بلبل از شمایل سرو و سمن بگو

اندوه بلبلان خزان دیده، ای صبا

در نوبهار با گل و با نسترن بگو

لعل ترا لطافت عیسی است در نفس

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱ - استقبال از کمال خجندی

 

زهی از خطت نرخ عنبر شکسته

قدت سرو را دست بر چوب بسته

غباریست خطت نشسته بر آن لب

بلی، خط یاقوت باشد نشسته

ز خرمای وصل تو ذوقی نیابند

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

منم با درد همزانو نشسته

ز ملک عافیت یک سو نشسته

کجا رفت آنکه می‌گفتیم شب‌ها

غم دل با تو رو در رو نشسته؟

درون دل خیال قامتت، راست

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

مائیم و دلی ز دست رفته

در پای فتاده، پست رفته

در کوی تو پارسا رسیده

وز پیش تو بت پرست رفته

ز افتاده دل منت چه خیزد

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

ساقیا، لطفی بکن جامی بده

درد ما را یکدم آرامی بده

میکنم عرض نیازی پیش تو

گر جوابی نیست، دشنامی بده

سر فدای تیغ تست، ای جان بیا

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

من از خاک درت رفتم، متاعم را به غارت ده

گرانی بردم از کویت، رقیبان را بشارت ده

مرا از سیل محنت خانه ویران گشت در کویت

زمانه گو اساس خصم را ساز عمارت ده

به یغما برد چشم کافرت ملک دل و دین‌ها

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

زهی عشقت آتش بجان در زده

خطت کار خلقی بهم بر زده

چه ما را به سنگ جفا میزنی

قدح با حریفان دیگر زده؟

رخت نانوشته خط سبز خویش

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

ای گل نو به سفر رفته و سالی مانده

ما ز اندوه میان تو خیالی مانده

دل مهجور من از مویه چو مویی گشته

تن رنجور من از ناله چو نالی مانده

به تمنای دهان تو همه عمر گذشت

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸ - استقبال از سعدی

 

ای دیده بسی فتنه ز بالای تو دیده

صد گونه بلا از سر زلف تو کشیده

تا اشک، غبار از ره او باز نشاند

بسیار دویده است و به گردش نرسیده

دیوانه شده عقل در آن دم که به شوخی

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹ - استقبال از کمال خجندی

 

ای بهر قتل ما زده بر ابروان گره

بگشا به خنده آن لب و از ابرو آن گره

سوسن که با دهان تو از غنچه لاف زد

از خجلتش فتاده نگر بر زبان گره

مشاطه را ز طره او دست کوته است

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

تا بسته‌ای به سلسله مشک‌بو گره

جان‌های بیدلانست به هر تار مو گره

عمری گذشت وان گره زلفم آرزوست

یارب مباد در دل کس آرزو گره

زان دم نمیزنم چو صراحی بخون دل

[...]

امیر شاهی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
sunny dark_mode