گنجور

 
امیر شاهی

زهی عشقت آتش بجان در زده

خطت کار خلقی بهم بر زده

چه ما را به سنگ جفا میزنی

قدح با حریفان دیگر زده؟

رخت نانوشته خط سبز خویش

گل آتش در اوراق دفتر زده

چو من در خمار می لعل تو

سبو را نگر دست بر سر زده

گرو برده شاهی ز اقران به شعر

چو با اوستادان برابر زده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شاهدی

خطت طعنه بر مشک و عنبرزده

قدت سرو را سایه بر سر زده

دو چشمت به مستی و غارت گری

به هر گوشه ملکی به هم بر زده

ز شوق دو لعل شکر بار تو

[...]

یغمای جندقی

نه جز شمع در محفلش سر زده

نه جز حلقه کس حلقه بر در زده

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه