گنجور

 
امیر شاهی

زهی از خطت نرخ عنبر شکسته

قدت سرو را دست بر چوب بسته

غباریست خطت نشسته بر آن لب

بلی، خط یاقوت باشد نشسته

ز خرمای وصل تو ذوقی نیابند

کسانی که از خار گردند خسته

دلم بسته شد در شکنهای زلفت

از آنروی گشتم چنین دلشکسته

تو جایی که باشی، که باشند خوبان؟

ز خاشاک با گل نبندند دسته

در این باغ، روزی که نارسته بودم

چو لاله نبودم ز داغ تو رسته

دل شاهی از زلف خوبان هراسد

چو آهوی از دام صیاد جسته

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

لبت چشمه و خضر گردش نشسته

نبات است کز طرف کوثر برسته

تعالی الله آخر که دیده ست لعلی

میانش ز دردانه ها رسته رسته

از آن رسته ها گویی افتاد در شک

[...]

کمال خجندی

لب یار برهم چرا زد ز پسته

چه موجب شکستن ز مشتی شکسته

شکر پیش آن لب دروغیست شیرین

بیا به چندین گره بر نی قند بسته

بر آن آب عارض خط نازک او

[...]

جلال عضد

زهی زلف تو نرخ سنبل شکسته

به زنجیر زلفت دل خسته بسته

دلم را ازین بیش مشکن که هرگز

نبوده ست بازار گرمم شکسته

بشد عاشق زار تا در رخت دید

[...]

شاهدی

اگر از دهان تو زد لاف پسته

نرنجی که آید به خدمت شکسته

و گر دم زد از جعد زلفت بنفشه

بیارند پیش تواش دست بسته

به رقص ایم از شادمانی در آن دم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه