گنجور

 
امیر شاهی

ما حق شناس پیر مغانیم و دیر او

خالی نه ایم یک نفس از ذکر خیر او

می خور برغم دهر، که خون تو میخورند

کیوان دیر دور و مه زود سیر او

ساقی بیا که ملک سلیمان بباد رفت

خالی فضای دشت و در از وحش و طیر او

کس تهمت دویی ننهد آفتاب را

ای دل بدوز دیده غیرت ز غیر او

شاهی، ز پیر مکیده بستان پیاله‌ای

سرمست بگذر از در دیرینه دیر او