گنجور

 
امیر شاهی

ای بهر قتل ما زده بر ابروان گره

بگشا به خنده آن لب و از ابرو آن گره

سوسن که با دهان تو از غنچه لاف زد

از خجلتش فتاده نگر بر زبان گره

مشاطه را ز طره او دست کوته است

جعد بنفشه را نزند باغبان گره

چون گل زری که هست به می گر دهی بباد

به زانکه غنچه وار زنی بر میان گره

شبها چو چنگ ناله شاهی ز زلف اوست

زانش فتاده است به رگهای جان گره

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال خجندی

ای از حدیث زلف توام بر زبان گره

بگشای برقع از رخ و از زلف آن گره

چشمم گلی نچید ز باغ رخت هنوز

تا کی زند دو زلف تو بر ابروان گره

زلفت دلم بیست و در آویخت از هوا

[...]

جامی

تا بسته ای به طره عنبرفشان گره

عشاق را فتاده به رگهای جان گره

می کرد شانه شرح جمال تو مو به مو

ناگه فکند زلف تواش بر زبان گره

ساقی ز جام لعل تو یک نکته گفت دوش

[...]

صائب تبریزی

بگشا ز بال همت عالی مکان گره

تا کی شوی چو بیضه درین آشیان گره؟

هر مشکلی ز صدق طلب باز می شود

ماند کی از حباب بر آب روان گره؟

سنگ نشان به دامن منزل رسید و ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه