گنجور

 
امیر شاهی

ای دیده بسی فتنه ز بالای تو دیده

صد گونه بلا از سر زلف تو کشیده

تا اشک، غبار از ره او باز نشاند

بسیار دویده است و به گردش نرسیده

دیوانه شده عقل در آن دم که به شوخی

لعل تو فسون خوانده و خط تو دمیده

با این همه شیرینی و لطف است نی قند

پیشت ز تحیر سر انگشت گزیده

با سیل دو چشمم چه بود قصه طوفان؟

از دیده بسی فرق بود تا به شنیده

زان گونه که قندیل فروزند به محراب

دل سوخت در آن طاق دو ابروی خمیده

شاهی، هوست بود حدیثی ز دهانش

افسوس که رفتی ز جهان هیچ ندیده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

شادی ز دلم دور شد و خواب ز دیده

تا من نیم آن روی دلارام تو دیده

گر تو به تن و جان و دل و دیده نیائی

سوی تو فرستم دل و جان و تن و دیده

از من به جز آواز و حدیث ایچ نمانده است

[...]

انوری

ای رایت دولت ز تو بر چرخ رسیده

وی چشم وزارت چو تو دستور ندیده

بر پایهٔ تو پای توهم نسپرده

بر دامن تو دست معالی نرسیده

با قدر تو اوج زحل از دست فتاده

[...]

مولانا

ای آنک تو را ما ز همه کون گزیده

بگذاشته ما را تو و در خود نگریده

تو شرم نداری که تو را آینه ماییم

تو آینه ناقص کژشکل خریده

ای بی‌خبر از خویش که از عکس دل تو

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ای یار جفا کرده پیوند بریده

این بود وفاداری و عهد تو ندیده

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم

گرگ دهن آلوده یوسف ندریده

ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند

[...]

سلمان ساوجی

ای آنکه رخ و زلف تو آرایش دیده

گردیده بسی دیده و مثل تو ندیده

از گوشه بسی گوشه نشین را که ببینی

در میکده‌ها چشم سیاه تو کشیده

چشمت به اشارت دل من برد و فدایت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه