ای دیده بسی فتنه ز بالای تو دیده
صد گونه بلا از سر زلف تو کشیده
تا اشک، غبار از ره او باز نشاند
بسیار دویده است و به گردش نرسیده
دیوانه شده عقل در آن دم که به شوخی
لعل تو فسون خوانده و خط تو دمیده
با این همه شیرینی و لطف است نی قند
پیشت ز تحیر سر انگشت گزیده
با سیل دو چشمم چه بود قصه طوفان؟
از دیده بسی فرق بود تا به شنیده
زان گونه که قندیل فروزند به محراب
دل سوخت در آن طاق دو ابروی خمیده
شاهی، هوست بود حدیثی ز دهانش
افسوس که رفتی ز جهان هیچ ندیده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و جذابیت معشوق است که در آن شاعر به فتنه و بلایی که از زیبایی او بر دل و جانش میبارد اشاره دارد. شاعر به تأثیر چشمان معشوق و زلفهای او بر احوال خود پرداخته و میگوید که هرچند تلاش زیادی کرده تا به وصال او برسد، ولی موفق نشده است. او همچنین به دیوانگی عقل و شگفتی ناشی از شیرینی و لطف معشوق اشاره میکند. در نهایت، شاعر از غم و اندوه ناشی از جدایی معشوق و ناپدید شدن او از این جهان سخن میگوید، در حالی که هیچ چیز از او نچشیده است.
هوش مصنوعی: ای چشم، تو دیدهای فتنههای زیادی را که از بلندای زیبایی تو به وجود آمده و انواع مصیبتها را از سر زلفهای تو تحمل کردهای.
هوش مصنوعی: تا زمانی که اشکها نریزد و غبار را از راه او برطرف کند، بسیار تلاش کردهام و اما به مقصد نرسیدهام.
هوش مصنوعی: عقل در لحظهای که زیبایی لبهای تو را شوخی میداند و نقش خط تو را جادوگرانه میخواند، دیوانه شده است.
هوش مصنوعی: با وجود تمام شیرینی و لطفی که در وجود توست، نی قند در مقابل تو احساس ناتوانی میکند و به خاطر شگفتیاش، انگشتش را گاز میزند.
هوش مصنوعی: چشمانم پر از اشک است، اما چه داستانی از طوفان بر این سیل جاری است؟ از آنچه که دیدهام بسیار متفاوت است نسبت به آنچه که از دیگران شنیدهام.
هوش مصنوعی: چنانکه چراغی در جایگاه عبادت میدرخشد، دل من نیز از چشمان خمیدهات سوخت و سوز دارد.
هوش مصنوعی: حکایت این است که فردی مهم و با شأن، سخنی از دل خود بیان کرده است، اما افسوس که او از دنیا رفته و دیگر هیچ کس نتوانسته است آن را ببیند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شادی ز دلم دور شد و خواب ز دیده
تا من نیم آن روی دلارام تو دیده
گر تو به تن و جان و دل و دیده نیائی
سوی تو فرستم دل و جان و تن و دیده
از من به جز آواز و حدیث ایچ نمانده است
[...]
ای رایت دولت ز تو بر چرخ رسیده
وی چشم وزارت چو تو دستور ندیده
بر پایهٔ تو پای توهم نسپرده
بر دامن تو دست معالی نرسیده
با قدر تو اوج زحل از دست فتاده
[...]
ای آنک تو را ما ز همه کون گزیده
بگذاشته ما را تو و در خود نگریده
تو شرم نداری که تو را آینه ماییم
تو آینه ناقص کژشکل خریده
ای بیخبر از خویش که از عکس دل تو
[...]
ای یار جفا کرده پیوند بریده
این بود وفاداری و عهد تو ندیده
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده یوسف ندریده
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
[...]
ای آنکه رخ و زلف تو آرایش دیده
گردیده بسی دیده و مثل تو ندیده
از گوشه بسی گوشه نشین را که ببینی
در میکدهها چشم سیاه تو کشیده
چشمت به اشارت دل من برد و فدایت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.