گنجور

 
امیر شاهی

ای باد صبحدم، خبر یار من بگو

با بلبل از شمایل سرو و سمن بگو

اندوه بلبلان خزان دیده، ای صبا

در نوبهار با گل و با نسترن بگو

لعل ترا لطافت عیسی است در نفس

من مردم، از برای خدا یک سخن بگو

چون عشق از این سرود نهان پرده برگرفت

گو خاص و عام بشنو و گو مرد و زن بگو

شاهی، بلا و محنت جانان مگو به غیر

گر مرد عشقی این همه با خویشتن بگو