طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
نمودی گاه زلف عنبرین گه خال مشکینم
ندانستم که بیرون برد از کف دل، کدامینم
گلی در گلبنم نشکفت وزین حسرت که غمگینم
ولی در خون از آن غلتم که محرومست گلچینم
چه شد از تلخی هجر تو جان دادم که از وصلت
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
حکایتها که بعد از من تو خواهی گفت با خاکم
کنون تا زندهام بینی بگو با جان غمناکم
به راهت ای شکارافکن منم آن ناتوان صیدی
که خونم را بحل سازم اگر بندی به فتراکم
مبادا غافلم دانی که من از حسرت عشقت
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
نیست مهر تو متاعی که به جان بفروشم
گرچه ارزان خرم این جنس و گران بفروشم
منم آن قدرشناسی که اگر مهر ترا
بفروشم به دو عالم به زیان بفروشم
دلگران نیستم از درد غمت تا آسان
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
خاک درت به مژگان خوش آنکه رُفته باشم
در زیر سر نهاده خشتی و خفته باشم
خاص تو کرده ام دل کاوش کنش بمژگان
دراین خرابه گنجی شاید نهفته باشم
عشق تو کردم اظهار شد رنجه طبع اغیار
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵
به این خوشم که ز دردت به دیده خواب ندارم
ولی دریغ که دردم فزون و تاب ندارم
رسیده ضعف بجائی مرا که از من خسته
تو حال پرسی و من طاقت جواب ندارم
نیم غمین که فتادم ز پا غمم همه اینست
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
بس که دیدم سستعهدی از تو دل برداشتم
از تو ای پیمانشکن امید دیگر داشتم
داشتم امید وصل اکنون به هجران خوشدلم
عاقبت بر دل نهادم آنچه در سر داشتم
سرکشی ای شاخ گل از بلبل خود تا به چند
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
غافل مشو از حال من بیسروسامان
من با تو چنانم که به ابسال سلامان
اندیشه کن از خون من خسته مبادا
آلوده به خونم شودت گوشه دامان
عشاق به فرمان بتان چند نباشند
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
نهانی رازهای دوستداران
کی میگوید به دشمن دوست، یاران؟
مسلمانان غم تنهاییام کُشت
خوش آن یاران خوش آن روزگاران
ندانستم چرا غافل گذشتند
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹
نگارینا دل پر درد من بین
دل پر درد غم پرورد من بین
سوارا در پیت افتاده گردم
نگاهی از قفا کن گرد من بین
ره آوردم بجز دست تهی نیست
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
هر کرا یاری برای خویشتن
ما و یار بیوفای خویشتن
تا به کی در بزم خاص اغیار را
میتوان دیدن به جای خویشتن
محفلم را مطربی درکار نیست
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
دل می برد دل ای هوشمندان
آن عقد دندان آن لعل خندان
این با که گویم کآخر گرفتند
تسبیحم از کف زناربندان
رحمی که بلبل تا چند بیند
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
زبیدادت ننالد چون دل من؟
که هر دم می کنی در خون دل من
ندانستی دلم را قدر و بسیار
بجوئی و نیابی چون دل من
تومعشوقی سزد شادان دل تو
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳
از سر کوی تو دردا که من دلنگران
بایدم رخت سفر بست بکام دگران
بس فرو مانده ام ای خضر خدا را مددی
کاروان رفته و وامانده ام از همسفران
خود گرفتم که میسر شودم دولت وصل
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴
خفتن نتوان درین گلستان
از ناله شب نخفته مرغان
ای شب نه غم منی خدا را
تا چند نمیرسی به پایان
من مانده و همرهان روانه
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
چه خوشست از تو گاهی مژه نیم باز کردن
به تلافی تغافل نگهی به ناز کردن
نتوان چو فاش از تو سر شکوه باز کردن
من و محرمی و کنجی بنهفته راز کردن
چه تمتع است ما را ز تو ای نهال سرکش
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶
جانا در انتظار تو شد روزگار من
و آن انتظار هیچ نیاید بکار من
بهر تسلیم بود این بس که آورد
گاهی مرا به یاد، فراموشکار من
شاید مرا بیاد تو آرد درین چمن
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
اگر از حال ما پرسی بپرس از طرّهٔ جانان
پریشانان نکو دانند احوال پریشانان
ملک آسوده در خلوتسرا و دادخواهان را
دریغا خون کند در دل تغافلهای دربانان
نکویان سستپیمانان و من داغم درین گلشن
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
از بَرَت کی من به این الفت جدا خواهم شدن
من تن و تو جان جدا از جان کجا خواهم شدن
گر تو بوی پیرهن داری ز مشتاقان دریغ
از پی دریوزه در پیش صبا خواهم شدن
وقت آن آمد که گیرم گوشهای از همدمان
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹
بر من نیندازد نظر، بی اعتباری را ببین
باشم براهش خوارتر از خار، خواری را ببین
آسوده در خلوت شهم، کی می دهد دربان رهم
من همچنان بر درگهم، امیدواری را ببین
دردا که آن بیدادگر شد دوست با دشمن دگر
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
شب چو بمیرم بسر کوی تو
زنده شوم صبحدم از بوی تو
می گذری خنده زنان از برم
می نگرم گریه کنان سوی تو
تانگری جان و دل سوخته
[...]