گنجور

 
طبیب اصفهانی

زبیدادت ننالد چون دل من؟

که هر دم می کنی در خون دل من

ندانستی دلم را قدر و بسیار

بجوئی و نیابی چون دل من

تومعشوقی سزد شادان دل تو

منم عاشق سزد محزون دل من

تو ساغر می کشی با غیر و غافل

که حسرت می کشد در خون دل من

چه ساغرهای حسرت زد شب هجر

به یاد آن لب میگون دل من

مروت نیست ورنه برقی از آه

زدی در خرمن گردون دل من

دلم آمد بتنگ از سینه ای کاش

فتد زین کنج غم بیرون دل من

طبیب آن باده ام در ده که سازد

به یک پیمانه دیگرگون دل من

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شیخ بهایی

شد دیده به عشق، رهنمون دل من

تا کرد پر از غصه درون دل من

مشتاق اصفهانی

از آن تنها کند پرخون دل من

که هر دل را نخواهد چون دل من

بسختی چون دل لیلی دل او

بنرمی چون دل مجنون دل من

چه حالست اینکه چشمت بر دل غیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه