گنجور

 
طبیب اصفهانی

دل می برد دل ای هوشمندان

آن عقد دندان آن لعل خندان

این با که گویم کآخر گرفتند

تسبیحم از کف زناربندان

رحمی که بلبل تا چند بیند

در دست گلچین گلهای خندان

تا چند ماند، کوتاه، دستم

از دامن این بالا بلندان

بی درد آگه نبود زدردم

دردم ندانند جز دردمندان

بس رهنوردان مانده بوادی

رفته به منزل رعنا سمندان

پژمرده شد چون در طرف گلشن

خندان شود گل اما نه چندان