از سر کوی تو دردا که من دلنگران
بایدم رخت سفر بست بکام دگران
بس فرو مانده ام ای خضر خدا را مددی
کاروان رفته و وامانده ام از همسفران
خود گرفتم که میسر شودم دولت وصل
چه توان کرد بمحرومی حسرت نگران
در دیاری که ملک خود ستم آغاز کند
دادخواهان بکه نالند زبیدادگران؟
بلبل و گل نه اگر جرعه کش یک جامند
آن چرا نعره زنان آید و این جامه دران
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از احساس عمیق دلنگرانی و دردی سخن میگوید که شاعر به خاطر جدایی از معشوق و عدم دستیابی به وصال احساس میکند. او در حالی که باید به سفر برود، دلش به حال دیگران میسوزد و از اینکه همراهانش را گم کرده، رنج میبرد. او به یاری خضر (نماد راهنما) دعا میکند تا در این مسلک تنها نیفتد. سپس به بیان ناامیدیاش میپردازد و میگوید در دیاری که ظلم و بیعدالتی حکمفرماست، دادخواهی هیچ صدایی ندارد. در نهایت، او به تضاد میان گل و بلبل و نالههای آنها اشاره میکند، که نشاندهندهی ناهمخوانی احساسات و واقعیتهاست.
هوش مصنوعی: از نزدیکی خانهات، آه، دل من نگران است. باید لباس سفر بپوشم و برای خوشی دیگران آماده شوم.
هوش مصنوعی: من به شدت دلسرد و ناامید شدهام، ای خضر! به کمکم بیا، زیرا کاروان از حرکت بازایستاده و من از همراهانم جا ماندهام.
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتم که به وصال محبوب برسم، اما چه میتوان کرد که حسرت دوری همچنان در دل مانده و مرا میآزارد.
هوش مصنوعی: در سرزمینی که حاکم خود ظلم و ستم را شروع کند، دادخواهان چگونه میتوانند از ستمگران فریاد بزنند و گلایه کنند؟
هوش مصنوعی: اگر بلبل و گل تنها یک جرعه شراب بنوشند، پس چرا بلبل اینگونه با ناله و فریاد به سراغ گل میآید و این لباس را از تن در میآورد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ژاژ داری تو و هستند بسی ژاژ خوران
وین عجب نیست که تازند سوی ژاژ خران
پادشاهی که به رومش در صاحب خبران
پیش او صف سماطین زده زرین کمران
رای کردهست که شمشیر زند چون پدران
که شود سهل به شمشیر گران شغل گران
ویحک ای پردهٔ پردهدر در ما نگران
بیش از این پردهٔ ما پیش هر ابله مدران
یا مدر یا چو دریدی چو لئیمان بمدوز
یا مخوان یا چو بخواندی چو بخیلان بمران
جای نوری تو و ما از تو چو تاریک دلان
[...]
من توانم که نگویم بد کس در همه عمر
نتوانم که نگویند مرا بد دگران
گر جهان جمله به بد گفتن من برخیزند
من و این کنج و به عبرت به جهان در نگران
در بد و نیک جهان دل نتوان بست ازآنک
[...]
جام زرین فلک سیم پرا کند به صبح
جام زرکش به صبوحی زکف سیمبران
می خور از کاسه به حدی که اگر خاک شوی
مست گردند ز بوی گل تو کوزهگران
شعلهٔ آتش می را چو مغان سجده گزار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.