گنجور

 
طبیب اصفهانی

از سر کوی تو دردا که من دلنگران

بایدم رخت سفر بست بکام دگران

بس فرو مانده ام ای خضر خدا را مددی

کاروان رفته و وامانده ام از همسفران

خود گرفتم که میسر شودم دولت وصل

چه توان کرد بمحرومی حسرت نگران

در دیاری که ملک خود ستم آغاز کند

دادخواهان بکه نالند زبیدادگران؟

بلبل و گل نه اگر جرعه کش یک جامند

آن چرا نعره زنان آید و این جامه دران

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عسجدی

ژاژ داری تو و هستند بسی ژاژ خوران

وین عجب نیست که تازند سوی ژاژ خران

منوچهری

پادشاهی که به رومش در صاحب خبران

پیش او صف سماطین زده زرین کمران

رای کرده‌ست که شمشیر زند چون پدران

که شود سهل به شمشیر گران شغل گران

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از منوچهری
سنایی

ویحک ای پردهٔ پرده‌در در ما نگران

بیش از این پردهٔ ما پیش هر ابله مدران

یا مدر یا چو دریدی چو لئیمان بمدوز

یا مخوان یا چو بخواندی چو بخیلان بمران

جای نوری تو و ما از تو چو تاریک دلان

[...]

انوری

من توانم که نگویم بد کس در همه عمر

نتوانم که نگویند مرا بد دگران

گر جهان جمله به بد گفتن من برخیزند

من و این کنج و به عبرت به جهان در نگران

در بد و نیک جهان دل نتوان بست ازآنک

[...]

سراج قمری

جام زرین فلک سیم پرا کند به صبح

جام زرکش به صبوحی زکف سیمبران

می خور از کاسه به حدی که اگر خاک شوی

مست گردند ز بوی گل تو کوزه‌گران

شعلهٔ آتش می را چو مغان سجده گزار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه