گنجور

 
طبیب اصفهانی

از بَرَت کی من به این الفت جدا خواهم شدن

من تن و تو جان جدا از جان کجا خواهم شدن

گر تو بوی پیرهن داری ز مشتاقان دریغ

از پی دریوزه در پیش صبا خواهم شدن

وقت آن آمد که گیرم گوشه‌ای از همدمان

بس که دیدم بی‌وفایی بی‌وفا خواهم شدن

هر بری کآورد نخلم هستیم بر خاک ریخت

من چه دانستم که بی‌برگ و نوا خواهم شدن

می‌تپد مرغ دلم در سینه چون بسمل طبیب

غالبا در دام عشقی مبتلا خواهم شدن