گنجور

 
طبیب اصفهانی

هر کرا یاری برای خویشتن

ما و یار بیوفای خویشتن

تا به کی در بزم خاص اغیار را

می‌توان دیدن به جای خویشتن

محفلم را مطربی درکار نیست

بیخودم از ناله های خویشتن

آشیانی دیدم از هم ریخته

یادم آمد از سرای خویشتن

تا زدم در کوی رسوائی قدم

سرمه کردم خاک پای خویشتن

ناصحم گوید که ترک عشق کن

می زند حرفی برای خویشتن

کعبه را سنگ نشان دیدم طبیب

تا شدم خود رهنمای خویشتن