گنجور

 
طبیب اصفهانی

به این خوشم که ز دردت به دیده خواب ندارم

ولی دریغ که دردم فزون و تاب ندارم

رسیده ضعف بجائی مرا که از من خسته

تو حال پرسی و من طاقت جواب ندارم

نیم غمین که فتادم ز پا غمم همه اینست

که می روی تو و من قوت شتاب ندارم

زپا فتادگی خود طبیب ازین همه نالم

که رفت محمل و من پای در رکاب ندارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode