گنجور

 
طبیب اصفهانی

به این خوشم که ز دردت به دیده خواب ندارم

ولی دریغ که دردم فزون و تاب ندارم

رسیده ضعف بجائی مرا که از من خسته

تو حال پرسی و من طاقت جواب ندارم

نیم غمین که فتادم ز پا غمم همه اینست

که می روی تو و من قوت شتاب ندارم

زپا فتادگی خود طبیب ازین همه نالم

که رفت محمل و من پای در رکاب ندارم

 
 
 
بابافغانی

مبین، که تاب نگاه تو آفتاب ندارم

بناز خنده ی پنهان مزن که تاب ندارم

هنوز در خفقانم ز گریه های شبانه

زبان بگز که وجود چنین شراب ندارم

بماند دانش من در جواب یک سخن تو

[...]

صائب تبریزی

مکش ز حسرت تیغ خودم که تاب ندارم

ز هیچ چشمه دیگر امید آب ندارم

بغیر دل که به دست خداست بست و گشادش

دگر امید گشایش ز هیچ باب ندارم

خوشم به وعده خشکی ز شیشه خانه گردون

[...]

قصاب کاشانی

بیا که بی تو دمی نیست که اضطراب ندارم

ز دوری تو دگر نیم‌روزه تاب ندارم

دگر به مملکت تن ز سیل اشک دمادم

عمارتی که تواند شدن خراب ندارم

در این محیط که هجران بود کشاکش موجش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه