گنجور

 
طبیب اصفهانی

بس که دیدم سست‌عهدی از تو دل برداشتم

از تو ای پیمان‌شکن امید دیگر داشتم

داشتم امید وصل اکنون به هجران خوشدلم

عاقبت بر دل نهادم آنچه در سر داشتم

سرکشی ای شاخ گل از بلبل خود تا به چند

کاشکی من آشیان بر شاخ دیگر داشتم

در خیالت سر به زانو دوش خوابم برده بود

یارب از آن خواب خوش بهر چه سر برداشتم

ای خوش آن شب‌ها که در هجر فروزان اختری

مردمان در خواب و من چشمی به اختر داشتم

مردم از افسردگی افسوس از آن عهدی طبیب

کآستین را هر زمان بر دیدهٔ تر داشتم