گنجور

 
طبیب اصفهانی

غافل مشو از حال من بی‌سروسامان

من با تو چنانم که به ابسال سلامان

اندیشه کن از خون من خسته مبادا

آلوده به خونم شودت گوشه دامان

عشاق به فرمان بتان چند نباشند

همواره به فرمان شهانند غلامان

عارض بودت ماه ولی ماه دو هفته

قامت بودت سرو ولی سرو خرامان

خاموش طبیب از سخن عشق به اغیار

اسرار حقیقت نتوان گفت به خامان