گنجور

 
طبیب اصفهانی

خاک درت به مژگان خوش آنکه رُفته باشم

در زیر سر نهاده خشتی و خفته باشم

خاص تو کرده ام دل کاوش کنش بمژگان

دراین خرابه گنجی شاید نهفته باشم

عشق تو کردم اظهار شد رنجه طبع اغیار

کی می توانم انکار حرفی که گفته باشم

صد گل درین گلستان بشکفت و جور گلچین

گو یک دو روز بگذار منهم شکفته باشم

بر من طبیب پنهان بستند بس رقیبان

من هم بود کز ایشان حرفی نهفته باشم