گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

مقصود ما ز ملک جهان وصل یار ماست

این کار اگر برآید، پس کار کار ماست

ما در میان نار محبت بسوختیم

بعد از فنا مراد دل اندر کنار ماست

هر بلبلی بگلشن ما راه کی برد؟

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

از لطف دوست سکه دولت بنام ماست

اقبال یافتیم و سعادت غلام ماست

بحری که موج او ز سمک تا سما رسید

آن بحر جرعه ای ز می لعل فام ماست

این سبز خنگ چرخ بمیدان کن فکان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

شور جهان ز شکر آن دلستان ماست

دل ارغنون و روی تو چون ارغوان ماست

من در تو خود کجا رسم؟ ای یار نازنین

کان جا که آستان تو آن آسمان ماست

بی نام و بی نشان نبود در بسیط دهر

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

دیده ام تا بر رخ آن گل عذار افتاده است

اشک سرخم بر رخ زرد آشکار افتاده است

هر کسی را اختیاری هست در عالم، مرا

عشق او بر هر دو عالم اختیار افتاده است

مست و حیران و خرابم از کمال حسن یار

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

بر ما بناز می گذری، این چه عادتست؟

در حال ما نمی نگری، این چه عادتست؟

در آتش فراق تو بیچاره مانده ایم

بس فارغی ز چاره گری، این چه عادتست؟

بر روی دوستان در دولت ببسته ای

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

دستم بدست گیر، که دل توبه کارتست

جان را نگاه دار، که جان یار غارتست

بر جان و بر دلم نظری کن ز روی لطف

جان را هزار منت و ذل شرمسار تست

اندر مغازه تنم، ای جان نازنین

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

گر دل برفت، مسکن جانها بکوی تست

گر عقل رفت، جرعه ما در سبوی تست

در جان ما ز بحر صفا شبنمی نماند

ما خوشدلیم کآب سعادت بجوی تست

تا دل جمال روی ترا دید لایزال

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

جاودان، هرکه ترا دید بعالم شادست

عاشق روی تو از هر دو جهان آزادست

دل درین قاعده دهر نبندد عاشق

زآنکه این قاعده سست آمد و بی بنیادست

همه با عشق سخن گویم و از وی شنوم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

شفای جان مرا چیست؟ کز من آزردست

کنون که خون دلم ریخت، جان و دل بر دست

فغان من همه زآنست کآن حبیب قلوب

هزار پرده درید و هنوز در پردست

بگو بفاضل عالی جناب، مفتی شهر

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

دل چه دیدست؟ که دیوانه آن یار شدست

جان چه نوشید؟ که پیمانه اسرار شدست

فتنه و شور قیامت ز روانها برخاست

مگر از خلوت جان جانب بازار شدست؟

این همه نعره و فریاد و فغان دانی چیست؟

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

روی زمین لعل بدخشان شدست

جرعه ما قلزم و عمان شدست

ذره ما شد همگی آفتاب

عقل درین واقعه حیران شدست

کس نشنیدست و ندیدست این

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

ای خواجه، درین کوی چه عیشست و چه بودست؟

بخت تو بلندست و زیانها همه سودست

ای خواجه، تو مستی و ندانم که چه مستی؟

مستی و ندانم که کلاهت که ربودست؟

این چیست که خود را نشناسی بحقیقت؟

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

بازم نمکی بر جگر ریش رسیدست

صد گونه بلا بر من درویش رسیدست

من ناله ز بیگانه ندارم، که دلم را

هر غم که رسیدست هم از خویش رسیدست

درد تو بهرکس نرسیدست ولیکن

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

آن را که قبله اش رخ خورشید انورست

اعراض گر کند، بهمه روی کافرست

عاشق بیار واصل و عاقل بهانه جوی

صوفی برغم واصل و چون حلقه بر درست

واعظ، مگو که: عشق روانیست در طریق

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

از هرچه هست ذکر جمال تو خوشترست

حسن تو مظهر آمد و عشاق مظهرست

هرجا که باد بوی تو آرد بعاشقان

جانها فدای رایحه روح پرورست

در آرزوی روی تو آریم زیر پا

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

اگر در مغز، اگر در پوست یارست

بهرجایی که هست آن یار غارست

ترا، گر روی دل با روی حق نیست

بهر رو از همه رو شرمسارست

دلا، گر عاشقی بگذار و بگذر

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

هلاک عاشقان در انتظارست

حیات صادقان با روی یارست

کسی کو نزد جانان تحفه جان برد

هنوز از روی جانان شرمسارست

خرامان میرود آن شاه خوبان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

یحبهم و یحبونه چه اقرارست؟

بزیر پرده مگر خویش را خریدارست؟

دو عاشقند و دو معشوق در مکین و مکان

ولی تصور اغیار محض پندارست

هزار جان گرامی بیک کرشمه خرند

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

دلم از غصه هجران تو اندر شورست

ذوق جان دارد و خوش در طلب مسرورست

تو حبیبی و یقین با دل و جان نزدیکی

آن رقیبست که از جمله دلها دورست

عاشق تست، اگر خسرو، اگر شیرینست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

من اگر توبه شکستم کرمش موفورست

پیش دریای کرم توبه من محصورست

جرم بخشیدن و الطاف نمودن کرمست

چه توان گفت؟ که این واعظ ما مغرورست

یا از یار جدا نیست، چه شاید گفتن؟

[...]

قاسم انوار
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۳۵
sunny dark_mode