گنجور

 
قاسم انوار

دل چه دیدست؟ که دیوانه آن یار شدست

جان چه نوشید؟ که پیمانه اسرار شدست

فتنه و شور قیامت ز روانها برخاست

مگر از خلوت جان جانب بازار شدست؟

این همه نعره و فریاد و فغان دانی چیست؟

دوست خود را ز پس پرده خریدار شدست

من چه گویم که چه افتاد دلم را؟ که مدام

کعبه بگذاشته و جانب خمار شدست

چه فتادست؟ و چه بوده است؟ و ندانم که چه شد؟

خرقه خلوت ما حلقه زنار شدست

صفت عشق تو گفتیم، دل آشفته بماند

کوه صد پاره شد و سنگ با قرار شدست

بدل قاسمی آیا که به بینی جاوید

شکر ارزان شده و قند بخروار شدست؟