گنجور

 
قاسم انوار

شور جهان ز شکر آن دلستان ماست

دل ارغنون و روی تو چون ارغوان ماست

من در تو خود کجا رسم؟ ای یار نازنین

کان جا که آستان تو آن آسمان ماست

بی نام و بی نشان نبود در بسیط دهر

هر جا که هست قصه نام و نشان ماست

ما همرهان و عشق دلاویز دلفروز

هر جا که می رویم عنان بر عنان ماست

با یار باش و قصه آن یار را بگو

از خود سخن مگو، که زیان در زیان ماست

ما عاشق توایم بصد جان و صد روان

اینک گواه ما رخ چون زعفران ماست

گفتند: قاسمی همه شکر فروش شد

گفتا: بلی، که شکر او از دکان ماست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

شهری به فتنه شد که فلانی از آن ماست

ما عشق باز صادق و او عشق دان ماست

آنجا که دست ماست درو حلقه زان اوست

وانجا که پای اوست سر و سجده زان ماست

هر دل که زیر سایهٔ زلفش نشان دهند

[...]

اوحدی

تا زنده‌ایم، یاد لبش بر زبان ماست

ذکرش دوای درد دل ناتوان ماست

گر فتنه می‌شویم بر آن روی، طرفه نیست

زیرا که یار فتنهٔ آخر زمان ماست

گیرم که مهر او ز دل خود برون برم

[...]

عبید زاکانی

دولت قرین دولت صاحبقران ماست

دنیا به کام پادشه کامران ماست

سلطان اویس آنکه صفات جلال او

بیرون ز حد وهم و خیال و گمان ماست

ای آنشهی که گر تو بگوئی روا بود

[...]

ناصر بخارایی

عمریست تا خیال تو در عهد جان ماست

یاد تو مونس دل و ورد زبان ماست

در محنت فراق تو خون شد دل و هنوز

مهر تو در میان دل خون فشان ماست

بگذر به تربتم که پس از ما هزار سال

[...]

جهان ملک خاتون

آن سرو راستی مگر از بوستان ماست

و این روی همچو گل مگر از گلستان ماست

آمد نسیم صبح که آرام جان رسید

گویی که بوی زلف بت دلستان ماست

آورد نکهتی به دماغ و دل ضعیف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه