گنجور

 
قاسم انوار

یحبهم و یحبونه چه اقرارست؟

بزیر پرده مگر خویش را خریدارست؟

دو عاشقند و دو معشوق در مکین و مکان

ولی تصور اغیار محض پندارست

هزار جان گرامی بیک کرشمه خرند

میان عاشق و معشوق این چه بازارست؟

هزا جان و دل و دین برای یک غمزه

بداد عاشق مسکین، که بس خریدارست

مدام چون بسر تست شاه را سوگند

چنین شریف سری را چه جای دستارست؟

خطاست این که: فلانی چنین روایت کرد

بیا بدیده بینا، که وقت دیدارست؟

مرید جمله ذرات کاینات شود

دلی که جلوه خورشید را طلب کارست

بجان دوست، کزین راست تر حدیثی نیست

که هرکه عشق نورزید نقش دیوارست

برون ز حد و صفت قاسمی جمال تو دید

جمال روی ترا جلوهای بسیارست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

به خیره برشمرد سیر خورده گرسنه را

چنان که درد کسان بر دگر کسی خوارست

چو پوست روبه ببینی به خان واتگران

بدان که: تهمت او دنبهٔ به سر کارست

امیر معزی

چه صورت است که بی‌جان بدیع رفتارست

چه پیکرست که بی‌دل شگفت‌ گفتارست

مساعد قدرست او و ترجمان قضاست

وزیر عقل و وکیل سپهر دوارست

به تیر ماند و او را به‌قیر پیکان است

[...]

حکیم نزاری

دلم هنوز به پیرانه سر گرفتارست

هنوز در سرم آشوب عشق بسیارست

میی ست در سرم از جام روزگار الست

که حاجتم نه به خم خانه نه به خمّارست

دلم گریخته در تار تار زلف کسی ست

[...]

خواجوی کرمانی

شعاع چشمه ی مهر از فروغ رخسارست

شراب نوشگوار از لب شکر بارست

کمند عنبری از چین زلف دلبندست

فروغ مشتری از عکس روی دلدارست

نوای نغمه مرغ از سرود رود زنست

[...]

جهان ملک خاتون

بیا که بی رخ خوبت مرا به دل بارست

ببین که دیده ز هجر رخ تو خون بارست

بخور ز لطف غم حال ما که بد نبود

اگرچه در دو جهانت چو بنده بسیارست

اگر به پرسش مسکین قدم نهی روزی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه