دیده ام تا بر رخ آن گل عذار افتاده است
اشک سرخم بر رخ زرد آشکار افتاده است
هر کسی را اختیاری هست در عالم، مرا
عشق او بر هر دو عالم اختیار افتاده است
مست و حیران و خرابم از کمال حسن یار
تا دو چشم نرگسینش در خمار افتاده است
گفتمش: عمر عزیز، آخر خرابم از غمت
ز آتش عشق توام جان در شرار افتاده است
از کمال کبریا محبوب سویم ننگریست
گفت: ما را چون تو هر جا صد هزار افتاده است
گفتم : آخر جز پریشانی ندارم هیچ کار
تا مرا با زلف مشکین تو کار افتاده است
گفت: قاسم، بر سر خاک مذلت پیش من
چون تو بسیاری پریشان روزگار افتاده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به درد و رنج عاشقانه شاعر اشاره دارد. شاعر از زیبایی و جذابیت محبوبش سخن میگوید که بر دل و جان او تاثیری عمیق گذاشته است. او از اشکها و غم ناشی از عشقش مینالد و احساس میکند که در دلش آتش عشق شعلهور است. شاعر به حسرت و نادرستی زندگیاش اشاره میکند و بیان میکند که در میان هزاران عاشق، احساس پریشانی دارد. همچنین به این نکته پرداخته شده که عشق بر زندگی و سرنوشت او تسلط دارد و او در این حال، بیکار و سرگردان مانده است. در نهایت، شاعر در چهارچوبی از ناامیدی و حسرت به وضعیت خود اشاره میکند.
هوش مصنوعی: چشمم شاهد بوده که بر چهره آن گل زیبا اشک من به وضوح بر صورت زردم نمایان شده است.
هوش مصنوعی: هر شخص در این جهان مختار است و میتواند انتخابهایی داشته باشد، اما من به خاطر عشق، تمام اختیاراتم را به او واگذار کردهام.
هوش مصنوعی: من از زیبایی کامل یار به شدت مست و سردرگم هستم، زیرا چشمانش مانند گل نرگس در حال خماری و بیتابی هستند.
هوش مصنوعی: به او گفتم: عمر گرانبها، به راستی که از غم تو در عذابم. عشق تو همچون آتش است و جانم در شعلههای آن در حال سوختن است.
هوش مصنوعی: به خاطر عظمت و بزرگیاش، محبوب من به حال من توجهی نکرد و گفت: مثل تو در هر جا، صدها هزار نفر دیگر نیز هستند که به زمین افتادهاند.
هوش مصنوعی: من به او گفتم که جز پریشانی و بیهویتی چیزی ندارم، چرا که همهکارم به زلفهای سیاه تو وابسته شده است.
هوش مصنوعی: قاسم گفت: در اینجا، بر روی خاکی که نشانه ذلت است، بسیاری از افرادی که روزگارشان به هم ریخته، مانند تو به زمین افتادهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواب مستی کرده چشمت، در خمار افتاده است
زلف مشکین تو، چون من، بیقرار، افتاده است
چشم بیمار تو را میرم، که در هر گوشهای
چون من مسکین، بیمارش، هزار افتاده است
کار کار افتادگان را باز میبین، گاه گاه
[...]
گر دلم در بر چو آتش بیقرار افتاده است
درّ دریای سرشکم آبدار افتاده است
سنبلت از گل پرستی در چمن پیچیده است
نرگست از خواب مستی در خمار افتاده است
ای سحاب از دیده آبی زن که باد صبح را
[...]
در غمت کارم به چشم اشکبار افتاده است
چشم را با دل مرا با چشم کار افتاده است
لاله ها را چاک می بینم گریبان غالبا
آن سهی قد را گذر بر لاله زار افتاده است
پای بر سبزه نهادی رشک زد آتش بآب
[...]
لخت دل بر جیب و جیبم بر کنار افتاده است
دست و دل گم گشته ، تا بازم چه کار افتاده است
ساز و برگ شادمانی را که می داند کجاست؟
دَرهم ، اندوه و نشاطِ روزگار افتاده است
خسته دل تر می شوم تا تلخ تر نوشم دوا
[...]
سنبل زلف از رخش تا برکنار افتاده است
گل چو تقویم کهن از اعتبار افتاده است
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.