گنجور

 
قاسم انوار

بازم نمکی بر جگر ریش رسیدست

صد گونه بلا بر من درویش رسیدست

من ناله ز بیگانه ندارم، که دلم را

هر غم که رسیدست هم از خویش رسیدست

درد تو بهرکس نرسیدست ولیکن

المنة لله که مرا بیش رسیدست

کیشم همه عشقست و نیاید بصفت راست

تیری که مرا بر دل از آن کیش رسیدست

نوش دو جهان را همگی کرد فراموش

تا بر دل من لذت آن نیش رسیدست

ای عشق جهان سوز، کجایی؟ که دلم را

صد واقعه از عقل بد اندیش رسیدست

گر ناله کند قاسم بیدل، مکنش عیب

پیداست از آن ناله که دردیش رسیدست