هلاک عاشقان در انتظارست
حیات صادقان با روی یارست
کسی کو نزد جانان تحفه جان برد
هنوز از روی جانان شرمسارست
خرامان میرود آن شاه خوبان
سرش مستست و چشمش در خمارست
بکلی جان و دلها صید کردست
که میر عاشقان میر شکارست
رخش اندر میان جعد گیسو
چو رومی در میان زنگبارست
بیا، یک دم بحال من نظر کن
دلم پرخون و چشمم اشکبارست
بکن چندان که خواهی جور بر من
که جان مرد عاشق بردبارست
بیا، با عاشقی دستی برافشان
که شادی در میان، غم برکنارست
نظر بر روی جانان دار، قاسم
که دارالملک عالم بی مدارست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سده جشن ملوک نامدارست
ز افریدون و از جم یادگارست
زمین گویی تو امشب کوه طورست
کزو نور تجلّی آشکارست
گر این روزست شب خواندش نباید
[...]
سخنشان در فصاحت آبدارست
هنرشان در شجاعت بیشمارست
ز عشق تو نهانم آشکارست
ز وصل تو نصیبم انتظارست
ز باغ وصل تو گل کی توان چید
که آنجا گفتگوی از بهر خارست
ولی در پای تو گشتم بدان بوی
[...]
بکن چربی که شیرینیت یارست
که شیرینی به چربی سازگارست
گل از شوق تو خندان در بهارست
از آنش رنگهای بیشمارست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.