گنجور

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

اگر بختم دهد باری که یارم همنشین باشد

زهی مقبل که من باشم زهی دولت که این باشد

نباید این چنین ماهی برون از هیچ خرگاهی

نظیرش گر همی‌خواهی مگر در حور عین باشد

میان ظلمت مویش به زیر پرتو رویش

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

دوست آن دارد و آن است که جان می‌بخشد

مهربانی به دل اهل دلان می‌بخشد

عقل و جان هر که کند پیشکش دلبر خویش

گوهر و لعل به دریا و به کان می‌بخشد

صفت روی دلارام کنم کاو دارد

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

نیِ بی‌نوا ز شکّر به نوا شکرفشان شد

چه خوش است نغمه او را که حیات جاودان شد

منگر در آن که دارد تن نازکش جراحت

بنگر که تا چه راحت ز وجود او روان شد

تن پر ز نیش دارد چو درون ریش دارد

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

نباتت بر لب شکّر برآمد

زمرد گرد یاقوتت درآمد

ز گلبرگ تو سنبل سر برآورد

زهی سنبل که از گل بر سر آمد

رخت منشور خوبی داشت بی خط

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

برو ای زاهد مغرور و مده ما را پند

عاشقان را به خدا بخش ملامت تا چند

من دیوانه ز زنجیر نمی‌اندیشم

که کشیده‌ست مرا زلف مسلسل در بند

خسروان از پی نخجیر دوانند ولی

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

میان ما و شما بود پیش از آن پیوند

که جان علوی ما شد در این قفس در بند

بجز دهان لطیفت که با نسیم گل است

ندید دیده مردم گلاب‌دان از قند

لب خوشت که فدا باد آب حیوانش

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

سر تا قدم به آب حیاتت سرشته‌اند

دل‌ها مثال نقش تو بر جان نبشته‌اند

گر زاهدان صومعه بینند صورتت

عاشق شوند بر تو وگر خود فرشته‌اند

رویی چنین به حسن و لطافت ندیده‌ام

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

ماه‌رویان زلف مشکین را پریشان کرده‌اند

عاشقان دنیی و دین در کار ایشان کرده‌اند

نور صبح از پرده شب آشکارا می‌شود

گر چه عارض را به زیر زلف پنهان کرده‌اند

شاهدان در شهر عرض صورت خود داده‌اند

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

عاقلان از غافلان اسرار خود پوشیده‌اند

آب حیوان در میان تیرگی نوشیده‌اند

رنگ حرص وشهوت از آیینه دل برده‌اند

تا در آن آیینه عکس روی دلبر دیده‌اند

جان خود در زلف کافرکیش جانان بسته‌اند

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

گرچه سیاحان جهان گردیده‌اند

مثل رویت کافرم گر دیده‌اند

مهرورزان پیش نقش روی تو

بر جمال شاهدان خندیده‌اند

ماه‌رویان ز اشتیاقت سال‌ها

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

زاهدان با شاهدان همخانه‌اند

گرد هر شمعی دو صد پروانه‌اند

اهل دل در بت پرستی آمدند

شاهدان بت، دیده‌ها بتخانه‌اند

با پری‌رویان نماند عقل و هوش

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

نظرها محرم رویت نبودند

به مشتاقان نموداری نمودند

چو بر آب و گل آمد عکس رویت

دری از حسن بر عالم گشودند

زگل گل‌های گوناگون برآمد

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

بنامیزد چنانت آفریدند

که پنداری ز جانت آفریدند

نمی‌دانم ز جان خوشتر چه باشد

که تا گویم که زانت آفریدند

لبت کاب حیات از وی چکان است

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

این مقبلان که باخبر از روز محشرند

جان را به دین و دانش و طاعت بپرورند

از حسن خلق همچو بهشتی مزینند

یا بند روح روح چو در خویش بنگرند

در بحر فکر غوطه زنانند روز و شب

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

به کوی دوست که وهم و خیال ره نبرند

مجال کی بود آنجا که عاشقان گذرند

ندیده دیدۀ کس حسن بی‌نهایت او

ز فرق تا به قدم گر چه عارفان نظرند

چو هست آینه روی دوست حسن صور

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

قومی که ره به منزل خوبان همی‌برند

اقبال مایه‌ای‌ست که ایشان همی‌برند

جان می‌برند تحفه به نزدیک یار خویش

خرما به بصره، زیره به کرمان همی‌برند

جان را در آن دیار چه قیمت بود ولی

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

می‌روی وز پی تو پیر و جوان می‌نگرند

به تعجب همه در صورت جان می‌نگرند

هست رویت گل خندان و جهانی مشتاق

همچو بلبل به تو در نعره‌زنان می‌نگرند

غیرتم هست ولی منکر حق نتوان بود

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

زلف ترک من صبا هردم مشوش می‌کند

تا دماغ عاشقان از بوی آن خوش می‌کند

با زمین مرده ابر نوبهاری کی کند

آنچه با من بوی زلف یار سرکش می‌کند

از لطافت ترک من گویی که هست آب حیات

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

آنچه باید همه داری و نداری مانند

کس نگوید مه و خورشید به رویت مانند

اتفاق است که بی مثل جهانی لیکن

قیمت حسن تو صاحب‌نظران می‌دانند

عکس گل‌های رخ خویش در آیینه ببین

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

اهل دل در هوس عشق تو سرگردانند

زاهدان شیوۀ این طایفه کمتر دانند

ذوق آموختنی نیست که آن وجدانی‌ست

عقلا جمله در این کار فرو می‌مانند

این چنین مست که ماییم ز خم‌خانه دوست

[...]

همام تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۱
sunny dark_mode