گنجور

 
همام تبریزی

اگر بختم دهد باری که یارم همنشین باشد

زهی مقبل که من باشم زهی دولت که این باشد

نباید این چنین ماهی برون از هیچ خرگاهی

نظیرش گر همی‌خواهی مگر در حور عین باشد

میان ظلمت مویش به زیر پرتو رویش

گهی عقلم شود کافر گهی بر راه دین باشد

به شمع آسمان حاجت نباشد بعد از این ما را

چنین تابنده خورشیدی چو بر روی زمین باشد

چو بخرامد نگارینم نفیر از خلق برخیزد

نپندارم که طوبی را شمایل این چنین باشد

لب شیرین می‌گونش خرد را مست گرداند

از آن می کاب حیوانش غلام کمترین باشد

حدیثش دوست می‌دارم اگر خود هست نفرینم

که دشنام از لب شیرین به جای آفرین باشد

همام آن دم که می‌گوید حدیث زلف و خالش را

نفس‌ها کز دهان او برآید عنبرین باشد

 
 
 
امیر معزی

به هرکشورکه بخرامی فتوح تو چنین‌باشد

تورا از خلق و از خالق دعا و آفرین باشد

عطار

چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد

بخارش آسمان گردد کف دریا زمین باشد

لب دریا همه کفر است و دریا جمله دین‌داری

ولیکن گوهر دریا ورای کفر و دین باشد

اگر آن گوهر و دریا به هم هر دو به دست آری

[...]

سیف فرغانی

طبیب جان بود آن دل که او را درد دین باشد

برو جان مهربان گردد چو او با تن بکین باشد

تن بی کار تو خاکست بی آب روان ای جان

دل بیمار تو مرده است چون بی درد دین باشد

تن زنده دلان چون جان وطن برآسمان سازد

[...]

ناصر بخارایی

کسی کز عشق فانی شد، چنین باشد، چنین باشد

نشان موج از دریا، همین باشد، همین باشد

دلی کو جمله جان گردد، نه آن گردد، نه این گردد

چو سنگ لعل کان گردد، نگین باشد، نگین باشد

یقین اندر فنا باشد، گمان از هستی آن خیزد

[...]

اهلی شیرازی

سگ آن طیب انفاسم که رشک مشک چین باشد

نسیمی کز چنان گلزار خیزد اینچنین باشد

چنان از شوق او مستم که یکسان است پیش من

اگر در غایت یاری اگر در عین کین باشد

وصال مار اگر جویم حریفی بوالهوس باشم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه