گنجور

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱

 

به هر غمی که رسد از تو خاطرم شاد است

که بندهٔ تو ز بند کدورت آزاد است

چگونه پیش تو ناید پری به شاگردی

که مو به موی تو در علم غمزه استاد است

ز سیل حادثه غم نیست میگساران را

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲

 

آن که لبش مایهٔ حلاوت قند است

کاش بگوید که نرخ بوسه به چند است

دوش اسیر کسی شدم که ندانم

ترک سمرقند یا سوار خجند است

از پی جولان چو بر سمند نشیند

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳

 

یک اشارت ز تو بر قتل جهان بسیار است

در کمینی که تویی تیر و کمان بیکار است

من و اوصاف تو تا شغل قلم تحریر است

من و تحسین تو تا کار زبان گفتار است

بر سیمین تو را از زر خالص ننگ است

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴

 

طبیب اهل دل آن چشم مردم آزار است

ولی دریغ که آن هم همیشه بیمار است

نگار مست شراب است و مدعی هشیار

فغان که دوست به خواب است و خصم بیدار است

چگونه در غم او دعوی وفا نکنم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵

 

آن که مرادش تویی از همه جویاتر است

وان که در این جستجو است از همه پویاتر است

گر همه صورتگران صورت زیبا کشند

صورت زیبای تو از همه زیباتر است

چون به چمن صف زنند خیل سهی قامتان

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶

 

ساقی فرخنده پی تا به کفش ساغر است

پیرو چشم خوشش گردش هفت اختر است

تشنه لب دوست را بر لب کوثر مخوان

مطلب این تشنه کام آن لب جان پرور است

عارف خونین جگر تشنه لب لعل دوست

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷

 

دلم از نرگس بیمار تو بیمارتر است

چاره کن درد کسی کز همه ناچارتر است

من بدین طالع برگشته چه خواهم کردن

که ز مژگان سیاه تو نگونسارتر است

گر تواش وعدهٔ دیدار ندادی امشب

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸

 

کیفیت نگاه تو از جام خوش‌تر است

لعل لبت ز بادهٔ گلفام خوش‌تر است

نظارهٔ رخ تو به اصرار خوب تر

بوسیدن لب تو به ابرام خوش‌تر است

گر خال تواست دانهٔ مرغان نیک‌بخت

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹

 

بار محبت از همه باری گران‌تر است

و آن کس کشد که از همه کس ناتوان‌تر است

دیگر ز پهلوانی رستم سخن مگوی

زیرا که عشق از همه کس پهلوان‌تر است

چون شرح اشتیاق دهد در حضور دوست؟ 

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰

 

از دل سخت تو کز سنگ سیه سخت‌تر است

می‌توان یافت که آه دل ما بی‌اثر است

من و سودای غمت گر همه جان در خطراست

من و خاک قدمت گر همه خون در هدر است

آن که کرد از غم عشق تو ملامت ما را

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱

 

تا خانهٔ تقدیر بساط چمن آراست

نشنید کس از سروقدان یک سخن راست

هر جا گذری اشک من از دیده پدیدار

هر سو نگری روی وی از پرده هویداست

ماییم و جهانی که نه بیم است و نه امید

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲

 

ترک چشمش که مست و مخمور است

خون ما گر بریخت معذور است

کوی معشوق عرصهٔ محشر

بانگ عشاق نغمهٔ صور است

خسرو عشق چون به قهر آید

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳

 

تا حلقهٔ زنجیر دل آن زلف دراز است

درهای جنون بر من سودازده باز است

شور دل فرهاد شکر خندهٔ شیرین

تاج سر محمود و کف پای ایاز است

چشمی که تویی شاهد او محو تماشا

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴

 

تا دیدن آن ماه فروزنده محال است

فیروزی‌ام از اختر فرخنده محال است

تا زلف پراکندهٔ او جمع نگردد

جمعیت دل‌های پراکنده محال است

تا از همه شیرین دهنان چشم نپوشی

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵

 

مرگ بر بالین وجانان غافل است

جان بدین سختی سپردن مشکل است

سینه‌ام مجروح و زخمم کاری است

حسرتم جانکاه و دردم قاتل است

هر که داند لذت شمشیر دوست

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶

 

کف بر کف جانانه و لب بر لب جام است

در دور سپهر آن چه دلم خواست به کام است

آنجا که بناگوش تو شامم همه صبح است

و آنجا که سر زلف تو صبحم همه شام است

من سجده کنم بر تو اگر عین گناه است

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷

 

امشب ز روی مهر مهی در سرای ماست

کز یمن مقدمش سر مه زیر پای ماست

ای عشق پا به تارک جمشید سوده‌ایم

تا سایهٔ‌تو بر سر خورشیدسای ماست

ما از ازل رضا به قضای خدا شدیم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸

 

شربتی در دو لعل جانان است

که خیالش مفرح جان است

از پی قتل مردم دانا

تیغ در دست طفل نادان است

می‌توان یافتن ز زخم دلم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹

 

پیام باد بهار از وصال جانان است

بیار باده که هنگام مستی جان است

قدم به کوچهٔ دیوانگی بزن چندی

که عقل بر سر بازار عشق حیران است

وجود آدمی از عشق می‌رسد به کمال

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰

 

چنان ز وحشت عشقت دلم هراسان است

که اولین نفسم جان سپردن آسان است

اگر به جان منت صدهزار فرمان است

خلاف رای تو کردن خلاف امکان است

میان به کشتن من بسته‌ای و خرسندم

[...]

فروغی بسطامی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۲۶
sunny dark_mode