گنجور

 
فروغی بسطامی

مرگ بر بالین وجانان غافل است

جان بدین سختی سپردن مشکل است

سینه‌ام مجروح و زخمم کاری است

حسرتم جانکاه و دردم قاتل است

هر که داند لذت شمشیر دوست

بر هلاک خویشتن مستعجل است

شربت مرگ از برای عاشقان

صحت کامل، شفای عاجل است

از کمند عشق نتوان شد خلاص

جهد من بی جا و سعی‌ام باطل است

عشق طغیانش به حدی شد که جان

در میان ما و جانان حایل است

خاک کوی دوست دامن‌گیر ماست

وین کسی داند که پایش در گل است

کس به مقصد کی رسد از سعی خویش

کوشش ما سر به سر بی‌حاصل است

جان نثار مقدمش کردم، بلی

تحفهٔ ناقابلان ناقابل است

عاشق آرامی ندارد ورنه یار

مونس جان است و آرام دل است

قاتلی دارم فروغی کز غرور

خود به خون بی‌گناهان قایل است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

سر عشقت مشکلی بس مشکل است

حیرت جان است و سودای دل است

عقل تا بوی می عشق تو یافت

دایما دیوانه‌ای لایعقل است

بر امید روی تو در کوی تو

[...]

مشاهدهٔ ۹ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
امیرخسرو دهلوی

رنگی از حسن تو در روی گل است

وز لب لعلت خیالی در مل است

از خیال نرگس جادوی تو

در چمن ها چشم نرگس بر گل است

از نسیم صبح کی بیرون رود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه