گنجور

 
فروغی بسطامی

ساقی فرخنده پی تا به کفش ساغر است

پیرو چشم خوشش گردش هفت اختر است

تشنه لب دوست را بر لب کوثر مخوان

مطلب این تشنه کام آن لب جان پرور است

عارف خونین جگر تشنه لب لعل دوست

واعظ کوته‌نظر در طلب کوثر است

خیز و بجو جام جم سوی چمن خوش بچم

کز نم ابر کرم دامن صحرا تر است

تا به خوشی می‌وزد باد خوش نوبهار

جام می خوش‌گوار گر تو دهی خوش‌تر است

حرف خراباتیان از کرم کردگار

ذکر مناجاتیان از غضب داور است

سلسلهٔ شاهدان سلسلهٔ رحمت است

مسالهٔ زاهدان مسالهٔ دیگر است

حلقهٔ ارباب حال حلقهٔ عیش و نشاط

مجلس اصحاب قال مجلس شور و شر است

حالت لب تشنه را خضر خبردار نیست

لذت لب تشنگی خاصهٔ اسکندر است

هم دل خسرو شکافت هم جگر کوه‌کن

کز همه زورآوران عشق تواناتر است

هر کسی آورده روی بر طرف قبله‌ای

قبلهٔ اهل نظر شاه ملک منظر است

داور نیکو نهاد ناصردین شاه راد

آن که گه عدل و دادبر همه شاهان سر است

طبع سخاپیشه‌اش فتنهٔ دریا و کان

دست کرم گسترش آفت سیم و زر است

سایهٔ الطاف شاه تا به فروغی فتاد

نظم فروغ افکنش زیور هر دفتر است

 
 
 
فیض کاشانی

صورت انسان دگر معنی آن دیگر است

صورت انسان مس و معنی انسان زرست

مس چه بودلحم وپوست زرچه بودعشق دوست

این مس اگر زر شود ازدو جهان بر ترست

عشق بود روح دین چشم و چراغ یقین

[...]

بیدل دهلوی

شعلهٔ بی‌بال وپر سجده گر اخگر است

سعی چو پستی گرفت، آبله ی پا، سر است

باعث لاف غرور نیست جز اسباب جاه

دعوی پروازها در خور بال و پر است

عرض هنر می‌دهد دل ز خم و پیچ آه

[...]

غالب دهلوی

منع ز صهبا چرا باده روان پرور است

خوف ز عصیان عبث خواجه شفاعتگر است

پرتو مهر و مه است نور به چشم اندرون

گر چه بود در قدح اصل می از کوثر است

عهد جوانی گذشت توبه نکردم هنوز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه