گنجور

 
فروغی بسطامی

ترک چشمش که مست و مخمور است

خون ما گر بریخت معذور است

کوی معشوق عرصهٔ محشر

بانگ عشاق نغمهٔ صور است

خسرو عشق چون به قهر آید

صبر مغلوب و عقل مقهور است

همه از زورمند در حذرند

من ز سرپنجه‌ای که بی‌زور است

با وجود بلای عشق خوشم

که ز بالای او بلا دور است

برنیاید به صد هزاران جان

از دهان تو آن چه منظور است

گر به شیرین لب تو جان ندهم

چه کنم با سری که پر شور است

من و بختی که مایهٔ ظلمت

تو و رویی که چشمهٔ نور است

می فروش از لب تو وام گرفت

نشئه‌ای کان در آب انگور است

داستان فروغی و رخ دوست

نقل موسی و آتش طور است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

قوت روح خون انگور است

تن پر از فتنه گشت و معذور است

آن نبید اندر آن قدح که به وصف

جان در جسم و نار در نور است

همچو زنبور شد زبان گز و باز

[...]

ابوالفرج رونی

روزگار عصیر انگور است

خم ازو مست و چنک مخمور است

خیز تا سوی باغ بشتابیم

کز می و میوه اندر او سور است

سیب سیمین سلب چو گوی بلور

[...]

حمیدالدین بلخی

سخت بسته چو راه گوش کر است

ناگشاده چو دیده کور است

نا بسوده چو گوهر صدف است

نا گرفته چو قلعه غور است

گوئی از بی فضائی و تنگی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حمیدالدین بلخی
عراقی

دل، چو در دام عشق منظور است

دیده را جرم نیست، معذور است

ناظرم در رخت به دیدهٔ دل

گرچه از چشم ظاهرم دور است

از شراب الست روز وصال

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه