ترک چشمش که مست و مخمور است
خون ما گر بریخت معذور است
کوی معشوق عرصهٔ محشر
بانگ عشاق نغمهٔ صور است
خسرو عشق چون به قهر آید
صبر مغلوب و عقل مقهور است
همه از زورمند در حذرند
من ز سرپنجهای که بیزور است
با وجود بلای عشق خوشم
که ز بالای او بلا دور است
برنیاید به صد هزاران جان
از دهان تو آن چه منظور است
گر به شیرین لب تو جان ندهم
چه کنم با سری که پر شور است
من و بختی که مایهٔ ظلمت
تو و رویی که چشمهٔ نور است
می فروش از لب تو وام گرفت
نشئهای کان در آب انگور است
داستان فروغی و رخ دوست
نقل موسی و آتش طور است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عاشقانه و مشقتهای ناشی از عشق میپردازد. شاعر از حالتی مست و مخمور صحبت میکند که در آن عشق به قهر میآید و عقل و صبر را تحت تأثیر قرار میدهد. او از عشق خود به عنوان بلایی که در عین حال خوشایند است یاد میکند و تصاویری از زیبایی معشوق و عواطف شدیدش را با کنایه و تشبیههای مختلف بیان میکند. در نهایت، او عشق را چیزی فراتر از درد و رنج میداند و آن را با داستانهایی چون نقل موسی و آتش طور مقایسه میکند، به این معنا که این عشق، پرفروغ و تاثیرگذار است.
هوش مصنوعی: اگر چشمانش مست و سرمست باشند و خون ما بریزد، نباید عیبش را گرفت و او را مقصر دانست.
هوش مصنوعی: محل ملاقات محبوب، همچون روز قیامت است و صداهای عاشقان به مانند نغمهای آسمانی در آنجا پیچیده است.
هوش مصنوعی: وقتی خسرو عشق به خشم میآید، صبر شکست میخورد و عقل تحت تأثیر قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: همه از قدرت و توانایی دیگران میترسند، اما من از چنگال کسی میترسم که قدرتی ندارد.
هوش مصنوعی: با وجود مشکلات و دردسرهای عشق، خوشحالم که بلا و سختی از او دور است.
هوش مصنوعی: از دهان تو چیزی نمیتواند بیرون بیاید که به بیانش نیازی به صد هزار جان باشد.
هوش مصنوعی: اگر جانم را به لب شیرین تو ندهیم، با دلی که پر از شور و هیجان است، چه کار کنم؟
هوش مصنوعی: من و سرنوشتم که باعث تاریکی توست و تو که چشمهٔ روشنی هستی.
هوش مصنوعی: شرابفروش از لب تو الهام گرفته و نشئهای را میسازد که در حقیقت مانند شرابی است که از انگور به دست میآید.
هوش مصنوعی: داستان عشق و زیبایی میان فروغی و محبوبش، همانند داستان موسی و آتش کوه طور است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
قوت روح خون انگور است
تن پر از فتنه گشت و معذور است
آن نبید اندر آن قدح که به وصف
جان در جسم و نار در نور است
همچو زنبور شد زبان گز و باز
[...]
روزگار عصیر انگور است
خم ازو مست و چنک مخمور است
خیز تا سوی باغ بشتابیم
کز می و میوه اندر او سور است
سیب سیمین سلب چو گوی بلور
[...]
زان در افواه خلق مذکور است
سخن من، که از طمع دور است
سخت بسته چو راه گوش کر است
ناگشاده چو دیده کور است
نا بسوده چو گوهر صدف است
نا گرفته چو قلعه غور است
گوئی از بی فضائی و تنگی
[...]
دل، چو در دام عشق منظور است
دیده را جرم نیست، معذور است
ناظرم در رخت به دیدهٔ دل
گرچه از چشم ظاهرم دور است
از شراب الست روز وصال
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.