گنجور

 
فروغی بسطامی

به هر غمی که رسد از تو خاطرم شاد است

که بندهٔ تو ز بند کدورت آزاد است

چگونه پیش تو ناید پری به شاگردی

که مو به موی تو در علم غمزه استاد است

ز سیل حادثه غم نیست میگساران را

که آستانه میخانه سخت بنیاد است

غم زمانه مرا سخت در میانه گرفت

بیا فدای تو ساقی که وقت امداد است

دلی که هیچ فسونگر نکرد تسخیرش

کنون مسخر افسون آن پری‌زاد است

هوای سرو بلندی فتاده بر سر من

که سایه‌اش به سر هیچکس نیفتاده است

مذاق عیش مرا تلخ کرد شیرینی

که تلخ‌کام لبش صدهزار فرهاد است

فغان که داد ز دست ستمگری است مرا

که هرگزش نتوان گفت این چه بیداد است

شهی به خون اسیران عشق فرمان داد

که تیغ بر کف ترکان کج کله داد است

فروغی از ستم مهوشان به درگه عشق

چرا خموش نشینی که جای فریاد است

جهان گشای عدوبند شاه ناصردین

که تیغ اوهمه درهای بسته بگشاد است

سر ملوک عجم تاجدار کشود جم

که ذات او سبب دستگاه ایجاد است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مجیرالدین بیلقانی

جهان و کار جهان سر بسر همه بادست

خنک کسی که ز بند زمانه آزادست

ثبات نیست جهان را به ناخوشی و خوشی

که او به عهد وفا سخت سست بنیادست

گلی به دست که دادست روزگار بگو؟

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

خدا یگان شریعت پناه اهل هنر

که امر جزم ترا روزگار منقادست

زمین ز حلم تو در آرزوی تو قیرست

خرد ز کلک تو در انتظار ارشادست

چو در معانی ذات تو می کنم فکرت

[...]

مولانا

جهان و کار جهان سر به سر اگر بادست

چرا ز باد مکافات داد و بیدادست

به باد و بود محمد نگر که چون باقیست

ز بعد ششصد و پنجاه سخت بنیادست

ز باد بولهب و جنس او نمی‌بینی

[...]

سعدی

هر آن نصیبه که پیش از وجود ننهادست

هر آن که در طلبش سعی می‌کند بادست

سر قبول بباید نهاد و گردن طوع

که هرچه حاکم عادل کند نه بیدادست

کلید فتح اقالیم در خزاین اوست

[...]

اوحدی

مباش بندهٔ آن کز غم تو آزادست

غمش مخور، که به غم خوردن تو دلشادست

مریز آب دو چشم از برای او در خاک

که گر بر آتش سوزنده در شوی بادست

کجا دل تو نگه دارد؟ آنکه از شوخی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه