گنجور

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

به خیال تو به هر جای که من می نگرم

می نیاید به جز از گلشن و گل در نظرم

تا گل روی تو آرام و قرارم بربود

به هوایت چو نسیم سحری در به درم

بر سر جان من، ای دوست، دل آزرده مباش

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

گر من سوخته بر شاهد خوبان برسم

پشت شاهین شکند شهپر بال مگسم

عاجز نفس شدم سنگ دل از صحبت او

مرغ باغ ارمم هم نفس خار و خسم

طوطیان در چمن هند به شکر شکنی

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

به کوی یار هردم از فراق یار می‌نالم

چو بلبل از غم گلزار در گلزار می‌نالم

شهید چشم مستم، با خیال طره می‌گریم

چو بیمارم به زاری در شبان تار می‌نالم

توانم را به چشم ناتوان بردی و خود رفتی

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

ای آفت دل بلای جانم!

آرام روان ناتوانم

رخسار مه تو نوبهارم

زلف سیه تو ضیمرانم

ای روی تو کعبه ی حیاتم

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

بی تو ای دوست ندانی که چه گویم چونم

به جمال تو که چون سوخت در و بیرونم

جلوه ای کن به من و شمع وجودم بردار

وعده ی وصل من آن است بریزی خونم

جانم آزاد کن از واهمه ی وصل و فراق

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

السلام ای باغ رویت «جنت المأوا» ی من

السلام ای تار گیسویت شب یلدای من

السلام ای گوشه محراب طاق ابروت

در دو عالم قبله ی من، مسجد الاقصای من

السلام ای گشته در دور خط و خال لبت

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

یارِ ارمنی‌مذهب! شوخِ عیسَوی‌ملّت

یا بیا مسلمان شو، یا مرا نَصارا کن

یا به تیغِ ابرویت خونِ بی‌گناهم ریز

یا از این دو لیمویت چارهٔ دلِ ما کن

بر فکن ز رخ پرده در شکن خمِ کاکل

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

ای دلبرا! ای دلبرا! جانم فدای جان تو

دین و دل و ایمان من قربان یک فرمان تو

با دین و ایمان مرا، کاری نباشد دلبرا

این بس که باشم روز و شب دیوانه و حیران تو

گر دل به گلشن خوش کنم، ور دیده بر ماه افکنم

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

فدای جان پاکت ای غلام در به در کرده

ز هجران تو جان از تن، قرار از دل سفر کرده

به امید شفایی دل در آن چشم سیه بستم

که مژگان تو در آن چشم جان پر نیشتر کرده

فزون شد از نگاهت درد من با آن که خندیدی

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

مرا تحیر از آن زلف و روی و نرگس مست است

دو شب، دو روز، دو نرگس، به شاخ گل که شنیده؟

چرا ز تاب جمالت عرق گرفته عذارت؟

که روز روشن و بر برگ لاله ژاله چکیده

ز غیرت لب و روی تو کیست نا شده رسوا

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

شب است این زلف، یا روز جدایی؟

لب است این لعل، یا جان وفایی؟

بتا! نامهربان یارا! نگارا!

بدین سان بی وفا آخر چرایی؟

چه باشد گر به رحمت عاشقان را

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

ای روی تو ابروی تو وان دو لب شیرین

هم قبله و هم کعبه و هم جان وفایی

گر سرو نه ای جلوه ی جان بخش چه داری؟

گر ماه نه ای بر سر این چرخ چرایی؟

گفتند که بر چشمه کند سرو سهی جای

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

گفتم به بت ساده: که ای ترک خجندی

ای هر خم زلف تو مرا بند و کمندی

شیرین تر از این قامت و بالا نشنیدم

چون گلبن نورسته نه پستی نه بلندی

با این لب شیرین چو در آیی به شکرخند

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

شنیدم کز وفایی لطف کردی یاد فرمودی

ز شاهی کم مبادت بنده ای را شاد فرمودی

به غمزه گر دلم بردی، به نازم باز دل دادی

جزاک الله، خرابم کردی و آباد فرمودی

پی تسخیر عالم خرق عادت جز تو کس ننمود

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

ای به مصر سودایت صد عزیز قربانی

رحم کن به یاد آور حال پیر کنعانی

نازنین دلی دارم عاشق پری‌رویی

از خدا نمی‌آید عاشقان برنجانی

دل ز حسرت رویت روز و شب همی نالد

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

دریغ عهد گل و عاشقی و روز جوانی

که شد به بازی و غافل ز تند باد خزانی

نه دل قرار بگیرد، نه یار عهد پذیرد

فغان ز دست دل بی قرار و یار زبانی

به حال من تو ببخشا که هم تو داروی دردی

[...]

وفایی مهابادی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode