گنجور

 
وفایی مهابادی

به کوی یار هردم از فراق یار می‌نالم

چو بلبل از غم گلزار در گلزار می‌نالم

شهید چشم مستم، با خیال طره می‌گریم

چو بیمارم به زاری در شبان تار می‌نالم

توانم را به چشم ناتوان بردی و خود رفتی

کنون در کنج غم بی‌یار و بی‌غمخوار می‌نالم

اسیر زلف یارم عاشق محراب ابرویش

مسلمانم ولی در حلقهٔ زَنّار می‌نالم

در و دیوار گلشن شد ز عکس روی تو زآن رو

چو بلبل هر زمان بر هر در و دیوار می‌نالم

نمی‌دانم بلای مردمان از چیست عاشق را

ترا بیمار چشمان سیه، من زار می‌نالم

شرابی ساقیا! آبی برین آتش فشان کامشب

مغنی‌وار می‌سوزم، چو موسیقار می‌نالم

چه بنویسد «وفایی» شرح هجران تو؟ چون هردم

به یاد سرو بالای تو قمری‌وار می‌نالم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode