گنجور

 
وفایی مهابادی

شب است این زلف، یا روز جدایی؟

لب است این لعل، یا جان وفایی؟

بتا! نامهربان یارا! نگارا!

بدین سان بی وفا آخر چرایی؟

چه باشد گر به رحمت عاشقان را

یکی از گوشه ی دل رو نمایی

نه شرط دوستی باشد که هر روز

ز نو عهدی ببندی و نپایی

نمی خواهم نشان سلطنت را

که بر خاک درت خوش تر گدایی

جگر خونم ز داغ آشنایان

چه بودی گر نبودی آشنایی؟

خدارا، مهر و مه را سرنگون کن

چه باشد پرده از خود بر گشایی

دلی داریم در عشقت پریشان

سری داریم بر خاکت هوایی

تو ای سرو ریاض جان عالم

تو ی شاه سریر اصطفایی

تو ای چشم و چراغ جان آدم

گل و شمشاد باغ اجتبایی

به ستاری که از عالم گزیدت

به غفاری که دادت انبیایی

به آب پاک ینبوع شفاعت

بشو از روی کارم روسیایی

مران از خود چو آوردم به تو رو

کز این ابرو تو محراب دعایی

خداوندا به حق پاکی خود

به آن لؤلؤی بحر پادشایی

بهر لطفی که داری با عزیزان

ببخشایی همه جرم وفایی

مرا این دل ز آب و گل سرشتند

ترا دلبر ز نور کبریایی

دل من در ازل دلبر گرفته

وگرنه دل کجا دلبر کجایی؟

«وفایی» چون ننالد خون نگرید

که کشت آن دلربایش از جدایی؟

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
باباطاهر

سر راهت نشینم تا بیایی

در شادی به روی ما گشایی

شود روزی بروز مو نشینی

که تا وینی چه سخت بی‌وفائی

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
سوزنی سمرقندی

نصیر دین که چشم پادشائی

نبیند چون تو فرخ کدخدائی

جهان را کدخدائی جز تو نبود

چنان چون نیست جز یزدان خدائی

اگر گویم بهمت آسمانی

[...]

عطار

دلا در راه حق گیر آشنایی

اگر خواهی که یابی روشنایی

چو مست خنب وحدت گشتی ای دل

میندیش آن زمان تا خود کجایی

در افتادی به دریای حقیقت

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۸۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه