گنجور

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

داد فرخ فر پسر را شاه تاج بخش

آبگون تیغی ز گوهر با فروغ و با درخش

نو عروسی تن ز خارا کرده رخت از پرنیان

چادر از زرسره گلگونه از لعل بدخش

دولتش کابین هنر مشاطه ملکت خوابگاه

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵ - خطاب به معشوق

 

دارم سری از خیال در پیش

وز درد فتاده ام به تشویش

کان دلبر شوخ چشم عیار

رانده است مرا ز حضرت خویش

در خانه خود صلا زد آنگاه

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶ - جواب از زبان معشوق

 

ای یاد تو مرهم دل ریش

افتاده ای از چه رو به تشویش

چون قول ببندگیت دادم

پیمان شکنی نباشدم کیش

هر لحظه ارادتم فزون است

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷ - غزل ناتمام

 

نه طاقتی که بماند دل من از طلبش

نه جرئتی که شود تن روانه در عقبش

شبی به بستر من خفته بود و جان مرا

نبود جرئت یکبوسه از دو لعل لبش

چرا روی ز پی او دلا بدین جرئت

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

سه‌شنبه خواند مرا آن صنم به خانه خویش

که مرهمی نهد از راه مهر بر دل ریش

سه شنبه گشت دوشنبه دوشنبه آدینه

کنون بینم آدینه را چه آید پیش

از آن زمان که هلال دو هفته یعنی بدر

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

فدای بدرو رخ ماه و زلف پر شکنش

حلاوت لب شیرین ملاحت سخنش

سخن چو از لب لعلش برون شود گوئی

بقند و مشک و می آمیخته است در دهنش

قلم چو آهوی چین است و نامه دشت ختن

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰ - مرثیه

 

نوجوان مرا فلک خوندل ریخت در ایاغ

نونهال مرا سپهر کند از بن بطرف باغ

شمعی افروختم که گشت روشن از نور او جهان

ناگهان صرصری وزید کرد خاموش آن چراغ

ای فقید کمال و فضل ای شهید سنان غم

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱ - نکوهش عدلیه عصر قاجار

 

باست و قاف محاکم قضیب استیناف

چنان سپوخت که دیگر نه است ماند و نه ناف

نشان عدل چه جوئی در این دو سر قافان

که زین شهپر سیمرغ شد به قله قاف

وزیر زیر لحاف از هوی سخن گوید

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

آخر ای ایرانیان ای مردمان باشرف

از چه رو دادید اینسان ملک ایران را ز کف

مر نمی خواندید ایران را همی مام وطن

ای وطن خواهان چه شد آن حرفهای نشر و لف

خود ندانستیم رندانه چه بود این قیل و قال

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳ - بمرحوم ملک التجار تهرانی که در ذوق و ادب معروف است نگاشته

 

روزگار از بسکه حلقومم فشارد ای ملک

عنقریب این تن بسختی جان سپارد ای ملک

چار درد روحی و جسمی ز بیرون و درون

بر تن رنجور زارم حمله آرد ای ملک

دامنم چون بوستان پر لاله و گل شد ز بس

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴ - حاجی ملک التجار در جواب نوشته و در دیوان ادیب ضبط است

 

روزگار زن جلب پرور خرابست ای ادیب

چشمه ای از دور اگر بینی سرابست ای ادیب

خون احباب است اندر جام زهرآلود دهر

مست پندارد که لبریز از شرابست ای ادیب

ملک دیگرگون و کار ملک دیگرگون بود

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵ - نکوهش القاب بی مورد

 

آفرین باد بر سروش الملک

که از او عاطل است هوش الملک

گر بدینسان حساب پردازد

سوی گردون رود خروش الملک

نه بتنها منم درین خلوت

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

امیر یا غم بدرت بکاست همچو هلال

شدی ز مویه چو موی و شدی ز ناله چو نال

ز بس سرود مناعت نواختی شب و روز

زدی به کشور ناموس کوس استقلال

نگاه ترکی صیدت نمود و زلف کجی

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

آن خمیری را کز آب سلسبیل

با دم عیسی سرشته جبرئیل

دست مریم گشته بیرون ز آستین

پخته زاو نان و برنج و زنجبیل

بوده از شهد شکر در مصر جان

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸ - حکیم دانا میرزا ابوالحسن جاوه فرماید:

 

ملک درویشی نه پنداری که بی لشکر گرفتم

این ولایت من بآه خشک و چشم تر گرفتم

من بحول و قوه خود می نکردم این عفیفی

بل بعون حق عنان نفس شهوتگر گرفتم

بود در سر نخوتم هر چند کوشیدم بنیرو

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

ای که گفتی ملک درویشی نه بی لشکر گرفتم

با سپاه اشک و فوج آه این کشور گرفتم

همت مردان راه حق ازین صد ره فزون شد

هر چه گوئی بیش از این همتت باور گرفتم

لیک سخت اندر شگفتم زآنکه گفتی از نکویان

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰ - عید قربان

 

بیا که عید عرب جفت شد به عید عجم

رسید لشکر نوروز واضحی از پی هم

دو روز فرخ توأم به یکدیگر گشتند

چنانکه دولت و دین شد به یکدیگر توأم

لوای آل خلیل و درفش افریدون

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱ - حماسه

 

گرچه دارم مردمی بسیار ازین مردم نیم

همچو دیوان نیز با چنگال و شاخ و دم نیم

در بلاد خود غریبم زانکه ناجنسند خلق

من بحمدالله تعالی جنس این مردم نیم

مردم آزارند همچون افعی و کژدم، زجهل

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

ای برق نژاد آهن اندام

مغناطیس عقول و افهام

جاسوس امور شرک و توحید

ناموس رموز کفر و اسلام

پیغمبر ناطق جمادی

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳ - ماده تاریخ

 

چو توفیق و تایید حی قدیم

بحاجی علی النقی شد ندیم

یکی کعبه آراست در قم که گشت

پناهیده در ظل رکنش حطیم

بمحرابش افتد سلیمان بخاک

[...]

ادیب الممالک
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode