گنجور

 
ادیب الممالک

ای یاد تو مرهم دل ریش

افتاده ای از چه رو به تشویش

چون قول ببندگیت دادم

پیمان شکنی نباشدم کیش

هر لحظه ارادتم فزون است

هر دم اخلاص بیش از پیش

جان در قدمت نثار سازم

آشفته مدار خاطر خویش

آزرده مشو ز وعده دیر

از طول مفارقت میندیش

لذت ندهد وصال بی هجر

گل با خار است و نوش با نیش

در قهر هزار لطف مخفی است

گر عاشق صادقی میندیش

یا رب بدوشنبه باز بینم

سلطان اندر فضای درویش

ای «بدر» دمی ادب نگهدار

در پیش ادیب دم مزن بیش

 
 
 
سنایی

ای جور گرفته مذهب و کیش

این کبر فرو نه از سر خویش

جز خوب مگو از آن لب خوب

جز خوبی و لطف هیچ مندیش

تا دور شدی ز پیش چشمم

[...]

عطار

ای از همه بیش و از همه پیش

از خود همه دیده وز همه خویش

در ششدر خاک و خون فتاده

در وصف تو عقل حکمت اندیش

در عالم عشق عاشقان را

[...]

حکیم نزاری

شب ها من و مسکرات در پیش

تا روز خبر ندارم از خویش

با دوست نشسته در برابر

دربسته حجاب عصمت از پیش

با من به زبان حال گفته

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه