گنجور

 
ادیب الممالک

باست و قاف محاکم قضیب استیناف

چنان سپوخت که دیگر نه است ماند و نه ناف

نشان عدل چه جوئی در این دو سر قافان

که زین شهپر سیمرغ شد به قله قاف

وزیر زیر لحاف از هوی سخن گوید

اگر چه حق نتوان گفت جز بزیر لحاف

غلاف . . . من است این وزیر دون پلید

که تیغ حق را پنهان کنند درون غلاف

شیاف . . . من است اینکه از بزرگی سر

بدهن گنجد در . . . یش نگنجد شیاف

نگاه آل مکرم به اهل ایران شد

چو حربیان به بنی هاشم بن عبد مناف

یکی مشاوره تأسیس شد بدرالعدل

که هست مذبح ایمان و مدفن انصاف

گرفته فاضل خلخالی اندر آن مسند

چو شیخ مهدی کاشی به مجلس اوقاف

برادران وطن را عدوی خود شمرند

که رشک و کینه جبلی است فی هوالاجیاف

وزیر دون چو به آزار بیگناهی زار

کمر به بندد و باشد زبون بگاه مصاف

از آن گروه ستمگر که در اداره عدل

حلیف باطل و با او بمائده احلاف

تنی سه چار پی مشورت برانگیزد

دهد برایشان دستوری از نفاق و خلاف

کسی که از طرف عدل حق نداشت عدول

اشاره کرده و تحریک سازد از اطراف

که بر زنند به یکباره پشم و پنبه او

بزخم مندفه ظلم و کینه چون نداف

همی بتازند آن جاهلان بدانایان

چنانکه سبع سمان زیر پای سبع عجاف

مسافران را عوعو کنان براه از دور

شوند همچو سگان قبیله بر اضیاف

درون روند تهی دست و چون برون آیند

ز سیم دامنشان پرچو دکه صراف

تمام آکل و ماکول جنس یکدیگرند

مرتبا ز اراذل بگیر تا اشراف

یکی درد دل اصداف بهر مروارید

یکی ز گوهر آبستن است چون اصداف

به نیزه طمع انجیده اند شانه عدل

چو شانه عربان از سنان ذوالاکتاف

درون محکمه بر ناز و عشوه افزایند

از آن سپس که ستانند رشوه قدر کفاف

 
 
 
مولانا

بیا بیا که توی شیر شیر شیر مصاف

ز مرغزار برون آ و صف‌ها بشکاف

به مدحت آنچ بگویند نیست هیچ دروغ

ز هر چه از تو بلافند صادقست نه لاف

عجب که کرت دیگر ببیند این چشمم

[...]

سعدی

نه هر که قوّت بازوی منصبی دارد

به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف

توان به حلق فرو بردن استخوان درشت

ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف

صوفی محمد هروی

دو یار همدم و یک شیشه ای ز باده صاف

اگر رسد به تو این آرزو زهی الطاف

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
جامی

به از کدورت زهد ریاست باده صاف

بیار باده که بالای طاعت است انصاف

کجاست خانه آن ماه خانگی که کنیم

ز شوق صاحب خانه به گرد خانه طواف

غلام پیر مغانم که لطف مشرب او

[...]

امیرعلیشیر نوایی

نهاد پیر مغان بر کفت چو باده صاف

به عذر توبه دگر خویشرا مدار معاف

ز چاک پیرهنم دوختن چه سود ایدل

مرا که گشته ز تیغ فراق سینه شکاف

شکست قلب همه اهل عشق مژگانت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه