گنجور

 
ادیب الممالک

امیر یا غم بدرت بکاست همچو هلال

شدی ز مویه چو موی و شدی ز ناله چو نال

ز بس سرود مناعت نواختی شب و روز

زدی به کشور ناموس کوس استقلال

نگاه ترکی صیدت نمود و زلف کجی

اسیر کرد و سپردت به دست هندوی خال

شدی ذلیل محبت شکار پنجهٔ عشق

شهید غمزهٔ جادو اسیر غنج و دلال

چو مرغ زیرک رفتی به طمع دانه به دام

چو شیر نر شدی از عشق در کمند غزال

کمند عشق ندیدی که تار و پود چه سان

به قهر در گسلد از کمند رستم زال

در این کمند گر افراسیاب ترک افتد

چنان بپیچدش از غم بکشند کوپال

 
sunny dark_mode