نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
ای که بردی تو به خوبی گرو از حور بهشت
مصحف روی تو را خامه تقدیر نوشت
آیتی از ورق حسن تو هر کس که بخواند
سر توحید عیان گشتش و تقلید بهشت
در ازل حق به چهل صبح به مهرت ای جان
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
دل بی تو از نعیم دو عالم ملال یافت
خرم کسی که با تو زمانی وصال یافت
آواره ای که بر سر کوی تو شد مقیم
مقدور قدر عزت و جاه و جلال یافت
جز سوختن چه کار کند پیش روی شمع
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
خون ببار از مژه ای دیده! که دلدار برفت
مونس جان و قرار دل بیمار برفت
گرچه باشد همه کس را دل آزرده ز درد
درد من این که مرا یار دل آزار برفت
دوش در صومعه دل ذکر دو زلفت می گفت
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
هر که را اندیشه زلف تو در دل جا گرفت
چون سر زلفت وجودش مو به مو سودا گرفت
با دهانت نکتهای میگفتم از اسرار غیب
سالک از راه حقیقت خردهها بر ما گرفت
تا دم از بوی سر زلف تو زد باد صبا
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
ای سایه الهی ظل همای زلفت
جانها اسیر چشمت، سرها فدای زلفت
زلفت به هر دو عالم نفروشم ای پریرخ
کاین مختصر نباشد عشر بهای زلفت
کی جاودان بماند اندر بقای رویت
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
ای شمع فلک پرتوی از روی چو ماهت
وی ظلمت شب شمه ای از زلف سیاهت
صد سینه به سودای تو خون شد چو زلیخا
صد یوسف صدیق فرو رفته به چاهت
تا خاک کف پای تو در دیده کشد مهر
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
ای نور رخت مطلع انوار هدایت
معلوم نشد عشق ترا مبداء و غایت
بر لوح دلم نقش خیال تو کشیدند
روزی که نبود از قلم و لوح حکایت
از دشمنی خلق جهان باک ندارد
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
گر به می تشنه شود آن لب باریک مزاج
نوش کن شربت ماء العنب از جام زجاج
ساقیا دردسری می دهدم رنج خمار
باده پیما که به یک جرعه بسازیم علاج
بر بناگوش تو آن خال سیه دانی چیست؟
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
سی و دو خط رخت گنج ترا افتتاح
ظلمت زلف تو شب، نور جمالت صباح
جان و جهان می دهم وصل ترا می خرم
بین که چه بیع و شری دید ضمیرم صلاح
راحت روحانیان از دم روح تو شد
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
می روم با درد و حسرت از دیارت، خیر باد
دل به خدمت می گذارم یادگارت خیر باد
هر کجا باشم همی گویم دعای دولتت
از خدا صد آفرین بر روزگارت خیر باد
می روم با آب چشم و آتش دل بی خبر
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
رفتم اینک از سر کوی تو ای جان! خیر باد
زحمتی گر بود کردم بر تو آسان خیر باد
خیر بادی کوی یاران را که در روز وداع
رسم میباشد که میگویند یاران خیر باد
وه که میباید به ناکام از تو دل برداشتن
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
ز بند زلف تو جان مرا نجات مباد
دل مرا نفسی بی رخت حیات مباد
ز عشق، آن که ندارد حیات لم یزلی
نصیب او بجز از مردن و ممات مباد
دلی که عابد بیت الحرام روی تو نیست
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
تا از لب و چشم تو به عالم خبر افتاد
صد صومعه ویران شد و صد خانه برافتاد
بر طور دل افتاد شبی پرتو رویت
جان مست تجلی شد و از پای درافتاد
در کوی هوای تو قدم کی نهد آن کو
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴ - استقبال از حافظ
تا پرده ز رخسار چو ماه تو برافتاد
از پرده بسی راز نهانی به در افتاد
بود آتش رخسار تو چون میوه توحید
از بهر کلیم آتش از آن در شجر افتاد
با لاله صبا شرح گل روی تو می کرد
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
کس بدین آیین حسن از مادر گیتی نزاد
تا ابد چشم بد، از روی تو یارب دور باد
جور حسنت گرچه بسیار است و بی پایان، ولی
از تطاول های زلفت، ای امیر حسن، داد
کرده ام در سر هوای زلف آتش مسکنت
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
دست قدرت بر عذارت خال مشکین تا نهاد
جان فتاد از غم بر آتش، دل بر آن سودا نهاد
تا که ترک سر نگویی، دعوی عشقش مگو
زان که با سودای سر، در عشق نتوان پا نهاد
دل ز زلفش برگرفتم تا نهم جای دگر
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
ماه نو چون دیدم ابروی توام آمد به یاد
چون نظر کردم به گل، روی توام آمد به یاد
طره مشکین شبی دیدم مسلسل بر قمر
سنبل زلفین هندوی توام آمد به یاد
معجزات انبیا میخواند ارباب معین
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
دلی دارم که در وی غم نگنجد
چه جای غم؟ که شادی هم نگنجد
میان ما و یار همدم ما
اگر همدم نباشد دم نگنجد
دلی کو فارغ است از سور و ماتم
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
گل صدبرگ من سنبل بر اطراف سمن دارد
رخ یار من از نسرین خطی بر نسترن دارد
عذارش گرچه از نسرین سواد مشک پیدا کرد
ز مشک سوده رخسارش غباری بر سمن دارد
به چین زلف پرچینش که کرده سنبلش صد ره
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
شمع رویت صفت نور تجلی دارد
بوی جان پرور زلفت دم عیسی دارد
بر در مکتب عشقت چو خرد روح امین
در کنار آمد و لوح الف و بی دارد
بر سر کوی تو آن دل که مقیم است چو خاک
[...]