گنجور

 
نسیمی

ای سایه الهی ظل همای زلفت

جانها اسیر چشمت، سرها فدای زلفت

زلفت به هر دو عالم نفروشم ای پریرخ

کاین مختصر نباشد عشر بهای زلفت

کی جاودان بماند اندر بقای رویت

جانی که نیست او را، در سر هوای زلفت

چون جان ماست ای جان، زلف تو جان ما را

جانی که هست در تن، باشد به جای زلفت

در دور چشم مستت ز احیاء روح قدسی

صد محشر است هردم در حلقه های زلفت

ای فتنه خلایق عین سیاه مستت

غوغا گرفت عالم از هوی و های زلفت

زلفت دوتاست ای جان لیکن ز روی وحدت

در عالم هویت یکتاست تای زلفت

تا از صبا شنیدم زلف تو را پریشان

آشفته است حالم، هردم برای زلفت

دارد ز چین زلفت صد خانه پر ز عنبر

ای مطلع تجلی چین و خطای زلفت

پیمان شکن نگویم زلف تو را که هردم

جان می دمد در اشیا بوی وفای زلفت

در عین خضر خطت آب حیات دیدم

ای باده «سقاهم » آب بقای زلفت

(ای مشرق هویت دارالسلام رویت

وی مسکن سعادت ظلمت سرای زلفت)

شد هادی نسیمی زلفت به حور و جنت

ای بر هدی نهاده ایزد بنای زلفت