گنجور

 
نسیمی

تا پرده ز رخسار چو ماه تو برافتاد

از پرده بسی راز نهانی به در افتاد

بود آتش رخسار تو چون میوه توحید

از بهر کلیم آتش از آن در شجر افتاد

با لاله صبا شرح گل روی تو می کرد

دلسوخته را آتش غم در جگر افتاد

مرغی که برش خرمن هستی به جوی بود

دام شکن زلف تو را دید و درافتاد

چشم تو نظر با دل صاحب نظران داشت

زان عاشق رویت همه صاحب نظر افتاد

ماه از هوس دیدن روی تو چو خورشید

از روزنه در خانه و از در به در افتاد

بس چشم تر ما و لب خشک بسوزد

چون آتش سودای تو در خشک و تر افتاد

تا غمزه فتان تو را شد هوس صید

چندین دل سودازده بر یکدگر افتاد

چون سرمه کجا در نظر اهل دل آید

آن کس که نشد خاک و بران رهگذر افتاد

پروانه مشتاق تو، ای شمع دل افروز

از شوق به جان آمد و از بال و پر افتاد

شرح لب شیرین تو می کرد نسیمی

نی ناله برآورد و فغان در شکر افتاد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode