ز بند زلف تو جان مرا نجات مباد
دل مرا نفسی بی رخت حیات مباد
ز عشق، آن که ندارد حیات لم یزلی
نصیب او بجز از مردن و ممات مباد
دلی که عابد بیت الحرام روی تو نیست
عبادتش بجز از سؤ و سیئات مباد
دوای درد دل خود به درد اگر نکنی
دلا به درد دلی چون رسی دوات مباد
بجز وصال تو ما را اگر مرادی هست
میسرات حصولش ز ممکنات مباد
چو روح ناطقه جانی کاسیر زلف تو نیست
همیشه راه خلاصش ز شش جهات مباد
اگرچه زلف سیاه تو لیلة الاسراست
مرا جز آن شب قدر و شب برات مباد
صلات و قبله من هست اگر بجز رویت
چو عابد صنمم قبله و صلات مباد
چو حسن روی تو درویش را زکات دهد
فقیر عشق تو محروم از این زکات مباد
دلی که جز رخ و زلف تو بازدش شطرنج
به هر طرف که نهد رخ به غیر مات مباد
اگر نه رزق حسن صورت تو می دانم
نعیم جان و دل من ز طیبات مباد
ز عقد زلف تو شد مشکل نسیمی حل
که کار زلف تو جز حل مشکلات مباد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.